پیک نیک

امروز خیلی خوش گذشت . یعنی خیلی که مال یک ذرشه . مال اون موقعی هست که تازه سر صبح از خواب پا میشی داری چشم هات رو به هم می مالونی .

آره دیگه ، جونم برات بگه که امروز با بچه ها رفته بودیم پیک نیک . شاید به هر کی بگیم که این موقع سال که فوق العاده سرده ما رفتیم اوشان ، کلی بهمون بخنده و بگه که الحق دیوانه اید که تو این سرما که سگ رو چوب بزنی بیرون نمی یاد ، رفتید اونجا .

 قرار بود که ساعت 8:30 صبح از سر مینی سیتی راه بیفتیم ولی خب به خاطر یک سری مشکلات دیگه 9:15 راه افتادیم .

تا این پیک نیک شکل بگیره من که 20 بار تنم لرزید . دق مرگ شدم تا این برنامه جور شد . اول قرار بود 3 یا 4 نفری بریم بار اول اونجا ببینیم چطوری هست که اگه خوب بود یه سری دسته جمعی با همه بریم . بعد این 3 الی 4 نفر تبدیل به 11 نفر شدند . خب گفتیم اشکال نداره . همه هماهنگ شده بودند که یک دفعه دیدیم که یکی از بچه ها نمی تونه ماشین بیاره . کلی زاغارت شد . چون یک ماشین بود حالا با 11 نفر آدم . خلاصه که تا صبح با بدبختی یک ماشین دیگه جور کردیم .

9:15 راه افتادیم . من و دو نفر دیگه تو ماشین حسام و 5 تای دیگه هم تو ماشین یکی دیگه . 2 نفر از بچه ها هم نیومدند .

خلاصه که قرار بود بریم دهکده آهار و از اونجا یک راست بریم بالا ولی وقتی که رسیدیم از کرده خودمون پشیمون شدیم . دیدیم که برف نشسته سنگین و هوا هم فوق العاده سرده . خلاصه که بی خیال شدیم و برگشتیم و بین راه همون اوایل اوشان زدیم کنار و رفتیم کنار آب. ووووووووووووووووووووووی . چه آب سردی هم بود . اگه می تونستی 5 ثانیه دستت رو توش نگه داری هنر کرده بودی . خلاصه که تا ساعت ده و نیم جامون رو درست کردیم با چه مشقتی . باد می یومد اونم چه بادی تمام اسباب اثاثیه رو با خودش می برد تازه سوزش تا اعماق جون آدم اثر می کرد . ولی خب ما اومده بودیم که خوش بگذرونیم پس باید به فکره چاره می بودیم . برا همین دو تا ماشین ها رو گذاشتیم و خودمون زیر انداز ها رو وسطش پهن کردیم و بالای سرمون یک پارچه ای پهن کردیم و اون رو بین دو تا ماشین محصورش کردیم .

حالا تو این سرما دو تا چیز می چسبه . چایی و آتیش . تا حالا هیچ وقت با خوردن یک لیوان چایی این قدر حال نکرده بودم .

آره دیگه ساعت دوازده شده بود . یواش یواش باید به فکر ناهار می افتادیم . از قبل مرغ خریده بودیم و آمادش کرده بودیم برا جوجه کباب . البته دیگه خوردش نکرده بودم . اول از همه قطعه قطعش کردیم بعد هم بقیه  مراحل رو بگیر برو تا آماده شدن نهایی . این وسط کلی هم می خندیدیم به یکی از بچه ها که آخر تمیز بود چون تو اون هوا و اون باد و گرد و خاک می خواست رو غذا ها گردو خاک نشینه . هر چی هم بهش گفتیم عمرانی باش گوش نداد که نداد .

خلاصه که جوجه و نوشابه و فلفل دلمه و پیاز کباب شده با خیار شور  تو اون هوای فوق العاده سرد اونم زیر یک چادر که از دو طرف باز بود و هی سوز میزد تو اونم توی اون جای تنگ که 9 نفر چپیده بودند توش خیلی چسبید . آره در عرض کمتر از 10 ثانیه 5 کیلو جوجه غیبش زد . اصلا متحیر شدم از سرعت بالای بچه هامون در تقسیم غنائم . استخون هاش هم به من رسید . L

بعد غذا هم دوباره یک چایی و چند تا عکس . دیگه موقع برگشت به خونه بود .

ساعت 4 بعد الظهر پیک نیکمون تموم شد .

خیلی خوش گذشت . یک پیک نیک ضرب العجلی . هیچ کی فکر نمی کرد این قدر به هممون خوش بگذره . به خصوص که همه اولش می گفتند نمی تونند بیاند .

دوشنبه 4/12/1382

نظرات 2 + ارسال نظر
٪٪- چهارشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 02:02 ب.ظ

che bahal manam mikham.

یه دوست جمعه 8 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 01:58 ق.ظ

فقط استخون به تو رسید؟ اون سینه ها رو عمه رضا خورد؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد