داره برای من یه اتفاقی میافته ... آبستن یک اندیشه ام ....چیزی در من در حال حرکته ...


و مرگ که زمانی سایه سیاهی داشت
...

در تکرار بی دگرگونیش میگفت :


ستاره از مرگ نمرد
...

ستاره از فاصله مرد...!

به نام خدای خودم

 

چند وقته که ساکت بودم . حرف نزدم یا اگرم زدم حرف دل خودم نبوده ... همش یک سری متن های عامه پسند و کلیشه ای نوشتم برای خالی نبودن عریضه . الا ای حال دوباره قلم برداشتم تا با خودم خلوت کنم .

من آدم خوشبختی هستم . خوشبهتم چون پدر و مادری دارم ، دسته گل . خوشبختم چون یک خواهر دارم که کلی بهش عشق می ورزم . خوشبهتم چون برادر هام سر و سامون گرفتند .

خوشبختم چون دوستانی دارم که خوب بودن یا نبودنم واسشون مهمه . چون آدم هایی رو اطرافم دارم که می تونم حرف دلم رو مقدار زیادیش رو بهشون بزنم .

مگه خوشبختی چیه ؟؟ همین ها هست دیگه ... چی مگه از این دنیا می خوایم ؟؟

تا اینجا که خدا بهم یک بدن سالم داده که باید شکر گزارش باشم . تا حالا طعم دوست داشتن و مهر ورزیدن و عاشق شدن رو بهم چشونده ... که بازم شکر گزارشم از این بابت .

آدمها همیشه نیازی دارند به نام نیاز عاطفی ... که این نیاز در دوران نوجوانی و جوانی خیلی خودش رو نشون می ده.

خدایا شکر درگاهت از بابت اینکه این قدر غم و غصه بهم دادی که یک انسان باقی بمونم .

بعضی اوقات می شه که یک گوشه ای می شینم و به دوست هام نگاه می کنم . آدم وقتی چهره یک دوست رو می بینه از دیدنش لذت می بره . بعضی وقت ها می خوام مدت ها به ته چشم دوستهام خیره بشم و از تماشاشون لذت ببرم و این لحظات رو توی حافظه ام ثبت کنم . چرا که تجربه بهم یاد داده که شاید دیگه نبینموشن و واسه همیشه از دیدنشون یا صحبت کردن باهاشون محروم بشم . پس سعی می کنم تا وقتی پیششون هستم از بودن پیششون نهایت لذت رو ببرم .

دوست خوب یک گنجینه با ارزش هست . حیف که بعضی از دوست ها رو دیگه بعد از یک مدت نمی شه دید . و فقط یاد و خاطرشون باقی می مونه واسه آدم .

دوست بی نهایت خوبی داشتم به نام لیلا ...

همیشه یاد و خاطرش واسم زندست . چند روز پیش سر خاکش بودم . یک ساعت داشتم گریه می کردم . یاد و خاطرش همیشه واسم عزیزه . خدا به پدر و مادرش صبر بده و به هر کسی که دوستش داشت .

دوستان خوب زیادی داشتم که فکر می کردم هیچ وقت فراموششون نکنم و الان حتی اسم یا چهرشون یادم نمی یاد . تقصیر کیه ؟ من یا زمانه ؟

یکی هست توی زندگیم که بی نهایت دوستش دارم . خودشم می دونه ... همیشه آرزوم این بوده که .... ولی خوب نخواست یا خواست و نگفت ... ولی بازم دوستش دارم . خیلی برام عزیزه . خیلی ... از خدا فقط خوشبختیش رو می خوام .

من توی زندگیم خیلی کار ها کردم . خیلی جا ها رفتم . توی این چند سال بعد از کنکور خیلی تفریح ها داشتم ... سعی کردم طوری زندگی کنم که از زندگیم بی نهایت لذت رو ببرم .

کاری که فهمیدم خیلی ها از انجامش عاجزند . خیلی ه رو دیدم که قادر نیستند واقعا شاد باشند . خیلی وقت ها تصنعی می خندند یا الکی خودشون رو به شادی می زنند ولی همیشه غمگینند . از زندگیشون لذتی نمی برند ... خدایا شکرت که من رو انسانی شاد و سر زنده قرار دادی ...

بدون شرح

 

 

 

 

 

 

به درک گر دل من غمگین است
به درک گر غم من سنگین است
به درک رابطه گر خورده ترک
قطع آن هم به جهنم به درک

من که از پژمردن یک شاخه گل

 

از نگاه ساکت یک کودک بیمار

 

از فغان یک قناری در قفس

 

ازغم یک مرد در زنجیر

 

حتی قاتلی بر دار!

 

اشک در چشمان وبغضم در گلوست

 

وندرین ایام زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست

 

مرگ او را از کجا باور کنم؟

 

 

 

 

فریدون مشیری