مدت ها بود که با مریم نیومده بودم خرم آباد . با اینکه کلی اتفاقات جورواجور واسمون تو این سفر افتاد که خوشایند نبود بعضی هاش . ولی چقدر از بودنش احساس خوبی داشتم . چقدر جای خالیش رو این چند وقت احساس می کردم
بالاخره باید روزای سخت و ناخوشایند باشن تا قدره خوشی ها رو بدونیم دیگه :)
نمیشه این روزای سخت و ناخوشایند نباشه آدم کلا حالش رو ببره؟
دلم واسه قدیما تنگ شده... قدیما از 7،8 سال پیش تا همین چند ماه پیش! واسه همشون دلم تنگ شده... الانم نمیدونم چرا اومدم اینجا اینو گفتم!
سلام...کی دلش برا قدیما تنگ نمیشه؟؟؟واقعا همه چی مثل باد میگذره...نمیشه هم جلوش رو گرفت
دوست قدیمی قدیمی قدیمی من
بالاخره باید روزای سخت و ناخوشایند باشن تا قدره خوشی ها رو بدونیم دیگه :)
نمیشه این روزای سخت و ناخوشایند نباشه آدم کلا حالش رو ببره؟
دلم واسه قدیما تنگ شده... قدیما از 7،8 سال پیش تا همین چند ماه پیش! واسه همشون دلم تنگ شده...
الانم نمیدونم چرا اومدم اینجا اینو گفتم!
سلام...کی دلش برا قدیما تنگ نمیشه؟؟؟واقعا همه چی مثل باد میگذره...نمیشه هم جلوش رو گرفت
دوست قدیمی قدیمی قدیمی من