مدت ها بود که با مریم نیومده بودم خرم آباد . با اینکه کلی اتفاقات جورواجور واسمون تو این سفر افتاد که خوشایند نبود بعضی هاش . ولی چقدر از بودنش احساس خوبی داشتم . چقدر جای خالیش رو این چند وقت احساس می کردم

نظرات 5 + ارسال نظر
مریم پنج‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 12:30 ق.ظ

بالاخره باید روزای سخت و ناخوشایند باشن تا قدره خوشی ها رو بدونیم دیگه :)

خودم پنج‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:57 ق.ظ

نمیشه این روزای سخت و ناخوشایند نباشه آدم کلا حالش رو ببره؟

مریم چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:37 ق.ظ

دلم واسه قدیما تنگ شده... قدیما از 7،8 سال پیش تا همین چند ماه پیش! واسه همشون دلم تنگ شده...
الانم نمیدونم چرا اومدم اینجا اینو گفتم!

علی زهره وند جمعه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 10:13 ب.ظ http://dayerehjoon.blogfa.com

سلام...کی دلش برا قدیما تنگ نمیشه؟؟؟واقعا همه چی مثل باد میگذره...نمیشه هم جلوش رو گرفت

میراشکان شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 08:29 ب.ظ

دوست قدیمی قدیمی قدیمی من

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد