دست هایم را بگیر ... مگذار که در این مرداب فرو بروم ... من هنوز نفس می کشم ... در من هنوز رگه هایی از امید باقی مانده ... نگذار که امیدم به یاس تبدیل شود ... تو ! تو ! تو می توانی کمکم کنی ... پس بشتاب ، کاری کن . چرا شتابان به سراغم نمی آیی ؟...
دستانم را در بالای سرم با تمام قدرت نگاه می دارم و به سوی تو دراز می کنم تا با شاخه ای خشک و بی روح جانی تازه در درونم به وجود آوری ...
آرام آرام فرو می روم ... دیگر تقلا کردن هم فایده ای ندارد ... دستانم نیز فرو رفت ... چرا نمی آیی ؟
حال فقط سرم بیرون است ... با دهانم نامت را فریاد می زنم و از تو کمک می خواهم ولی نمی آیی ... دیگر فریادی هم نمی زنم ... فقط بوی مرگ به مشامم می رسد ...به پایین میروم ... و دیگر بویی نیست !
فقط تو را می بینم که بی رحمانه بر فرو رفتن من به تماشا نشسته ای و لبخند می زنی ... لبخندی تلخ و سرد .
با چشمانم به تو می گویم تماشا کن مرگ این عاشق را اما فراموشش مکن . و تو دیگر لبخند نمی زنی ... شاید هم من نمی بینم ... دیگر تاریکی مطلق گرداگرد من را فرا گرفته است ...من کاملا در مرداب فرو رفته ام ... آیا به راستی قلبت یخ زده است ؟
چرا کسی نظر نمی ده ؟
salam..man alan khodam to mordabam...vaghti az toosh dar oomadam ke fekr konam 2 shanbeh bashe miyam ham bloge khodamo minevisam ham nazar midam .....gatta think on your matn later on...cu bye
baziya intoori hastan engari...age adam bekhad tashbih koneh hamintoori mishe goftesh...ama midooni chiyeh...hamishe engari yek shakhee hastesh....hamishe yek shakhehee oon bala dorost balasare oon mordab rosht kardeh....ke chare bezare barat ke khodet khodeto bekeshi biroon.......nemidoonam manzooramo mifahmi ya na ama hamisheh oon shakhe hast!!!!