این نامه رو یک دختر برای اشکان عزیزم نوشته بود حیفم اومد بقیه نخونندش :
سلام
با تو به خرابات اگر گویم راز به زانکه به محراب کنم راز و نیاز
ای اول و ای آخر خلقان همه تو خواهی تو مرا بسوز خواهی بنواز
نمی داتم که کیستی و نامت چیست ، فقط می دانم که از لحظه ای که تو را دیدم صدای قلبم را می شنوم . شنیده بودم که این نشانه عاشق شدن است . و حال می بینم که خود نیز عاشق شدم .( از زمانی که تو را دم در کلاس دیدم )
از در در آمدی و من از خود به در شدم گویی کز این جهان به جهان دگر شدم
گوشم به راه تا که خبر می دهد ز دوست صاحب خبر بیامد و من بی خبر شدم
همیشه فکر می کردم عاشق شدن دروغ است و عشق معنی ندارد و با خود عهد کرده بودم که هیچوقت عاشق نشوم ولی از حقیقت نمی توان فرار کرد . این بار نمی تونم به خودم دروغ بگویم .
هزار عهد بکردم که گرد عشق نگردم همه برابرم آید خیا ل تو هر دم
نخواستم که بگویم حدیث عشق چه حاجت که آب دیده سرخم بگفت و چهره زردم
با خود گفتم کهشاید اگر تو را نبینم بتوانم با این حس جدید مبارزه کنم و تو رو فراموش کنم اما دریغ از یک لحظه . حتی باورت نمی شود که بگویم تحمل دوری از تو و فراموش کردن عشقت را ندارم .
گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود وآنچنان پای گرفتست که مشکل برود
دلی از سنگ بباید به سر راه وداع تا تحمل کند انروز که محمل برود
از زمانی که رفتی سر کلاس اخلاقت نشستی یک لحظه هم از ذهنم خارج نشدی . چهره ات در نظرم است و سعی می کنم همه جزئیات و خطوط چهره ات را مو به مو پیش خودم تصور کنم ...
رفتی همچنان به خیال من اندری گوئی در برابر چشمم منصوری
فکرم به منتهای جمالت نمی رسد که از هر چه در خیال من آید نکوتری
آه ، آه چه سخت است دوری از تو ، نامت را نمی دانم فقط می دانم که دوستت دارم . تو برای من فرهادی ، پس ای فرهاد رویاهای من بیا و شیرینت را تنها مگذار .
شیرین طاقت یک لحظه دوری از فرهادرا ندارد !!! فرهادم من از تو بیستون نمی خواهم توتنها عشقم را دریاب .
ز دستم بر نمی خیزد که یکدم بی تو بنشینم بجز رویت نمی خواهم که روی هیچکس
من اول روز دانستم که با فرهاد در افتادم که چون شیرین باید شست دست از جان شیرینم
شاید سخره باشد که بگویم طاقت اینکه رقیب داشته باشم را ندارم شاید این یک حس حسادت باشد ، ولی همیشه به این امیدم که پیام عشقی از تو بشنوم .
ز رقیب دیو سیرت به خدای خود پناهم مگر آن شهاب ساقب مددی کند سها را
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایی بنوازد آشنا را
مطمئن باش که برای تو وفادار ترینم و به خاطر عشقت تا پای جان هم می روم . عشق تو مثل یک امید در وجودم زنده شد و مرا به زندگی امید وار کرد .ای آنکه همه وجودم از توست نگو که دوستت ندارم .
حال می فهمم که عشق نیرویی است که جوان را جوانتر می کند ، زندگی را زیباتر می کند و دنیا را بهشت برین می کند . امیدوارم که وجودم از این عشق لبریز شود .
من قوت ز عشق می پذیرم گرمیرد عشق من بمیرم
پرورده عشق شد سرشتم جر عشق مباد سرنوشتم
آه این است قصه من عاشق ، تنها کاری که از دستم بر می آمد این بود که sweet shirt ات را بقاپم و این نامه را در درون جیب آن بگذارم . مرا ببخش بهترینم . مطمئن نیستم ولی شنیدم که تو را اشکان صدا می کنند ، وای چه اسم قشنگی . اشی ، اشی عزیزم زندگی بی تو برایم سرابی بیش نیست .
نمک در نمک دان شوری ندارد دل من طاقت دوری ندارد
گل سرخ و سفید ارغوانی فراموشم نکن تا می توانی
دیگه گریه امونم رو بریده نمی تونم بقیش رو بنویسم
نمی گم کی ام ولی لی می پوشم ;) .
in bar nemidoonam ,ama nazari nadaram, movafagh bashi
ehsase ghashangi dahte va dare.....omidvaram be oonche ke salaheshe berese :)