لیلا

با لاخره اتفاق افتاد ... چیزی که این همه مدت ازش می ترسیدم اتفاق افتاد ... لیلا دختری که مثل خواهرم دوستش داشتم ... نامزد صمیمی ترین دوستم ... همه زندگی اون ...
همه چیز تموم شد ... همه چیز ... بالاخره اون سرطان لعنتی از پا درش اورد ...
خدا یا یک عزیز رو از ما گرفتی و بردی پیش خودت ... خودت دوستش داشتی و گرفتیش از ما ...
ولی این انصاف نبود ...
لیلا دیگه الان پیش ما نیست ...
شوکش همه رو از پا در آورد ... دیگه داغون شدم ... بیماریش یک چیز بود و غم ا زدست دادنش ...
دیگه تحمل تموم شده...آخه چرا
 
نظرات 6 + ارسال نظر
منگوله شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 04:40 ب.ظ http://mangoole.persianblog.com

خیلی خیلی متاسفم!!.... خدا بیامرزدش! ... به نامزدشم صبر بده! :(

ری را شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 05:12 ب.ظ

خدا رحمتش کنه ...

٪٪- شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 06:59 ب.ظ

[ بدون نام ] یکشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 01:17 ق.ظ http://baharserenity.persianblog.com

[ بدون نام ] دوشنبه 1 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 02:00 ب.ظ http://kankash76.persianblog.com

سلام آقا هادی، من هم از این واقعه به شدت اندوهگین شدم. با وجود اینکه نمیشناسمشون اما اینگار از دوستان و فامیل خودم بودند. از خداوند بزرگ برایشان آمرزش می خواهم.همدردی خود رابا شما و دوستتون ابراز میکنم.این گونه رویدادهای سخت و تلخ یادآوری این نکته هستند که ما هم نیستی هستیم. پس تا هستیم همدیگر را دوست بداریم و به هم مهر بورزیم.پاینده باشید.

آینه شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:32 ب.ظ

دلم براش تنگ شده :((
دلم داره می ترکه...ای خدا آخه من به کی بگم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد