با لاخره اتفاق افتاد ... چیزی که این همه مدت ازش می ترسیدم اتفاق افتاد ... لیلا دختری که مثل خواهرم دوستش داشتم ... نامزد صمیمی ترین دوستم ... همه زندگی اون ... همه چیز تموم شد ... همه چیز ... بالاخره اون سرطان لعنتی از پا درش اورد ... خدا یا یک عزیز رو از ما گرفتی و بردی پیش خودت ... خودت دوستش داشتی و گرفتیش از ما ... ولی این انصاف نبود ... لیلا دیگه الان پیش ما نیست ... شوکش همه رو از پا در آورد ... دیگه داغون شدم ... بیماریش یک چیز بود و غم ا زدست دادنش ... دیگه تحمل تموم شده...آخه چرا
سلام آقا هادی، من هم از این واقعه به شدت اندوهگین شدم. با وجود اینکه نمیشناسمشون اما اینگار از دوستان و فامیل خودم بودند. از خداوند بزرگ برایشان آمرزش می خواهم.همدردی خود رابا شما و دوستتون ابراز میکنم.این گونه رویدادهای سخت و تلخ یادآوری این نکته هستند که ما هم نیستی هستیم. پس تا هستیم همدیگر را دوست بداریم و به هم مهر بورزیم.پاینده باشید.
خیلی خیلی متاسفم!!.... خدا بیامرزدش! ... به نامزدشم صبر بده! :(
خدا رحمتش کنه ...
سلام آقا هادی، من هم از این واقعه به شدت اندوهگین شدم. با وجود اینکه نمیشناسمشون اما اینگار از دوستان و فامیل خودم بودند. از خداوند بزرگ برایشان آمرزش می خواهم.همدردی خود رابا شما و دوستتون ابراز میکنم.این گونه رویدادهای سخت و تلخ یادآوری این نکته هستند که ما هم نیستی هستیم. پس تا هستیم همدیگر را دوست بداریم و به هم مهر بورزیم.پاینده باشید.
دلم براش تنگ شده :((
دلم داره می ترکه...ای خدا آخه من به کی بگم...