برام همه چیز داره رنگش رو ازدست می ده . ارزشش رو . میگه دقت کردی که چه قدر رابطمون ضعیف شده . می گم آره . اما دو طرفه بوده . هیچ چیز یک طرفه نیست . می گه نمیتونی فراموش کنی . ولی من فراموش کردم . خیلی برام سنگین بود . خیلی ... خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرش رو کنی ... می خواستم بگم که ... ولی گفتم نه ... گفتم دلیلش حرف نزدنه ... می گفت ربطی به حرف نزدن نداره ولی من می گم داره . چون خیلی وقت ها وقتی آدم ها حرف می زنند می تونند حرف های دلشون روبهم بگند و خیلی از مسایل رو حل کنند . مثل اون قدیما ... بهش گفتم نخواستیم که حل شه ... هی ادامش دادیم ... خواسته یا نخواسته ...
گفتم همین باعث شد که دور شیم . گفت لازم بود ... لازم بود که یک مدت دور شیم تا بیشتر فکر کنیم ... و هنوزم لازمه ...
نمی دونم یعنی هنوزم لازمه که از هم دور شیم . هر روز دور تر و دور تر .
می گفت شاید باید بیشتر خودمون رو بشناسیم . شایدم باید بیشتر همدیگر رو بشناسیم . شاید باید بیشتر به همدیگه توجه کنیم و خواسمون باشه نریم به شمت چیزهاییی که باعث آزار و ناراحتی همدیگست . شاید اون وقت دوستانه تر و راحت تر بشه برخورد کرد .
هیچی نگفتم چون یک دنیا حرف داشتم . به اندازه تموم زمانی که حرف نزدم . ... شاید فقط من مقصر نبودم ... انصاف هم خوب چیزیه ... شاید هم تقصیر خودمه ...
فک می کنم بدترین کار در مورد یه رابطه ی دو طرفه اینه که دو طرف تنهایی بشینن و راجع به رابطه ی دوطرفه شون تصمیم بگیرن!اگه می خواین دور از هم به هم فک کنین اشتباهه!الان اول باید تک تک به این فک کنین که حاضر به ادامه ی رابطه ای که مشترکن شروع کردین هستین یا نه و بعد با هم بشینین ببینین چه طور می شه که دوباره به هم نزدیک شین!
سلام هادی جان ؛ خوبی داداش من ؟ نبینم یه وقت ناراحت باشی ها ... توی همه روابط ها از اینجور مشکلات پیش میاد ... فقط آدم باید دل بزرگی داشته باشه و اشتباهات دوستانش رو نادیده بگیره و همونجور دوستانه ادامه بده ... همونطور که توی نوعی ممکنه بعضی وقتا رفتارای نادرستی ازت سر بزنه و باعث ناراحتی دوستت بشی ، اون دوستت هم ممکنه رفتاری ازش سر بزنه که ناراحتت کنه ... پس باید همدیگر رو درک کنیم و تا می تونیم همدیگه رو ببخشیم ... زندگی گرمی دل های به هم پیوسته است ؛ تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است ...
در ضمیرت اگر این گل ندمیده ست هنوز ؛ عطر جان پرور عشق گر به صحرای نهادت نوزیده ست هنوز ؟
دانه ها را باید از نو کاشت ... آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان خرج می باید کرد ؛ رنج می باید برد ؛ دوست می باید داشت .
با نگاهی که در آن شوق برآرد فریاد ؛ با سلامی که در آن نور ببارد لبخند ؛ دست یکدیگر را بفشاریم به مهر ... جام دلهامان را ، مالامال از یاری ، غمخواری ، بسپاریم به هم ...بسراییم به آواز بلند ...
شادی روی تو ! ای دیده به دیدار تو شاد !
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست ؛ تازه ، عطر افشان ، گلباران باد !
omidvaram hamishe hamamoon kare dorosto bokonim