شازده کوچولو قسمت سوم

هر روز اطلاع تازه ای از سیاره شازده کوچولو و از عزیمت و مسافرت او به دست می آوردم . اینها همه اندک اندک و به تصادف ، در ضمن اندیشه ها و گفته های او ، بر من آشکار می شد . چنین بود که روز سوم از ماجرای تلخ بائوباب ها با خبر شدم .

این بار هم بره بانی این تصادف بود زیرا شازده کوچولو که انگار دچار شک شدیدی شده بود ناگهان از من پرسید :

-         راست است که گوسفند ها درختچه ها را می خورند ؟

-         آره ، راست است .

-         چه خوب ! خوشحال شدم !

نفهمیدم چرا این قدر مهم است که گوسفند ها درختچه ها را بخورند . ولی شازده کوچولو دوباره گفت :

-         پس لابد بائوباب ها رو هم می خورند ؟

-         بائوباب درختچه نیست درخته !! قدش به بزرگی یک معبده . حتی یک گله فیل هم نمی تونند از پسش بر بیایند .

تصور یک گله فیل شازده کوچولو را به خنده انداخت . گفت :

-         لابد باید آنها را روی هم سوار کرد .

سپس خردمندانه گوشزد کرد که :

-         بائوباب پیش از اینکه بزرگ بشود یک درخت کوچک است .

-         درست است ! ولی تو چرا می خواهی گوسفند هایت بائوباب های کوچک را بخورند ؟

مثل اینکه مسئله بدیهی باشد جواب داد : خب دیگر .

و من ناچار هوشم را سخت به کارانداختم تا توانستم خودم به تنهایی از این مساله سر در بیاورم .

زیرا در سیاره شازده کوچولو ، مثل همه سیاره های دیگر ، هم گیاه خوب می روید و هم گیاه بد . پس هم دانه خوب گیاه خوب آن جا بود و هم دانه بد گیاه بد . اما دانه ها را نمی توان دید . دانه ها در دل خاک خوابیده اند تا زمانی که یکی از آنها هوس بیدار شدن بکند . آن وقت قد می کشد و اول با حجب و حیا شاخک لطیف و کوچک و بی آزاری به طرف خورشید می دواند . این شاخه اگر شاخک تربچه یا گل سرخ باشد می توان گذاشت که هر جور که دلش می خواهد رشد کند . ولی اگر شاخک گیاه بدی باشد همین که شناخته شد باید گیاه را هر چه زودتر از ریشه کند .و اما در سیاره شازده کوچولو دانه های هولناکی پیدا می شد ... که دانه های بائوباب بود . خاک سیاره آلوده به این دانه ها بود و درخت بائوباب جوری است که اگر دیر بجنبی دیگر نمی توانی شرش را بکنی . تمام سیاره را می گیرد . با ریشه هایش آن را سوراخ می کند . و سیاره اگر خیلی کوچک باشد و بائوباب ها اگر خیلی زیاد باشند سیاره را می ترکانند .

مدت ها بعد شازده کوچولو به من گفت :

-    این یک تکلیف انضباطی است . صبح ها از نظافت خودت که فارغ شدی باید به نظافت سیاره برسی . و همین که بوته های بائوباب را از بوته گل سرخ که تا کوچکند بسیار به هم شبیه اند تشخیص دادی باید مرتبا آن را از ریشه بکنی . این کار خیلی کسل کننده است ، ولی دشوار نیست .

و یک روز به من سفارش کرد که سعی کنم بلکه بتوانم تصویر زیبایی بکشم و این مطلب را در ذهن بچه های وطن خود جا بدهم . می گفت :

اگر روزی بخواهند سفر کنند ممکن است به دردشان بخورد . بعضی وقتها بد نیست که آدم کارش را عقب بیندازد . ولی اگر پای بائوباب در کار باشد همیشه مصیبت به بار می آید .

 

 من سیاره ای می شناختم که بچه تنبلی آن جا مسکن داشت و از سه تا درختچه غفلت کرده بود ...

 

و با توضیحاتی که شازده کوچولو داد تصویر آن سیاره را کشیدم . من خیلی دوست ندارم که لحن معلم های اخلاق به خودم بگیرم . ولی خطر درختهای بائوباب به قدری ناشناخته است و کسی که در خرده سیاره ای گم شود چنان در معرض آفات است که این یک بار ، ملاحظه کاری را کنار میگذارم و میگویم : (( بچه ها ! درختهای بائوباب را یک دستی نگیرید ! ))

 

 

""  نمی دونم چرا با خوندن این جمله های آخر یاد گناه های کوچیک افتادم . ""
نظرات 6 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 11:42 ق.ظ

merccccccccccccccccccccccccccccccccccccccc

سعید چهارشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 12:14 ب.ظ http://www.saeedkarimi.blogsky.com/

سلام

متن جالبیه ! آیین نامه ی گل یا پوچوتون و حال کردم . ما هم یه آیین نامه داریم برای بازی بیدل ( پاسور ) خواستی می دم بزاریش تو لاگت .

وقت خوش.

اشتباه زشت چهارشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 12:38 ب.ظ http://ez.blogsky.com

سلام...امید وارم موفق باشی به ما هم سر بزن

امیر چهارشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 12:40 ب.ظ

ایول هادی ! منم احساس تورو داشتم .

* چهارشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 04:08 ب.ظ

آره باید قوانین بازی پاسور هم جالب باشه و خوندنی

حرف دلم چهارشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 07:57 ب.ظ

عجب.ولی میگما کاستشو بهم بده.راستی در مورد عکس گذاشتن تو بلاگ هم ما رو دریاب.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد