مثل من ...

دیروز وقت غروب رفتم پشت بوم ...غروب خیلی زیبا اما دردناک بود ...نمی دونی 
  که خورشید چه مظلومانه با آسمون خداحافظی میکرد مثل من و تو ... خورشید 
  وقت رفتن بغضشو توی دلش کشت تا آسمون دلش نگیره مثل من ... اشکاشو
  پشت یه لبخند پنهون کرد مثل من ... آسمون خواست با گفتن برو به خورشید محبت 
  بکنه مثل تو ... من همه اینا رو دیدم ... دلم میخواست خورشیدو بغل کنم بهش بگم 
  گریه نکن آخه منم مثل توام اما خورشید از ترس اینکه آسمون از اشکای اون دلش
  بگیره تند تند رفت پشت کوه و غروب شد ... غروب ...از غروب بدم میاد ...بعدشم
  بارون اومد آخه آسمون دلش واسه یار قدیمش تنگ شده بود و گریه میکرد مثل  
  من ... بعد از اون یه دریا اشک ریختم واسه تنهایی خودم ... واسه بی کسی خودم 
  ... واسه عشق بی پناه خودم ... واسه تو که ... 

نظرات 9 + ارسال نظر
منگوله پنج‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 08:45 ب.ظ

آخییییییییییییییییییییییییییییی :(

حرف دلم پنج‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 11:09 ب.ظ

سلام.پس چی شد برنامه فردا؟ کنسله؟ فعلا.

طه پنج‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 11:38 ب.ظ http://ourownfamily.blogspot.com

قشنگ بود و پر احساس موفق باشی

امیر پنج‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 11:56 ب.ظ http://yek-jaye-rahat.persianblog.com

هادی جون !
خیلی قشنگ بود ولی یه نموره دل گیر .
شاید خورشید داره میره که با آسمونه مریخ آشنابشه ! و آسمون ما هم با ماه !
شاید اینجوری خوشبخت تر باشن ؟
شایدم تا فردا صبح طاقت نیوردن و بازم با هم دوست شدن !!!

هدی جون دوست دارم .

امیر پنج‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 11:59 ب.ظ http://yek-jaye-rahat.persianblog.com

راستی هادی جون !
پر واضح است که تابلوی گفتمان ، ایراد داره !
من درستش کردم . فقط بایدUpdate بشه . ولی شاید یه مقدار طول بکشه آخه سرم داره خیلی شلوغ میشه و Update اش هم وقت گیره .
ولی تمام سعیم رو میکنم .

بهاره جمعه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 12:26 ق.ظ

سلام ... خیلی زیبا بود هادی جان . خیلی قشنگ نوشتی ، خیلی ... باید یه چندبار دیگه بخونمش ... ولی من غروب رو دوست دارم هادی . میدونی چرا ؟ به دو دلیل ! یکی اینکه هیچ کینه و دلخوری بین خورشید و آسمون ، یا شاید بهتره بگیم خورشید و ماه وجود نداره ( هیچوقت ) . چون به قول امیر زودی آشتی می کنن و صبح روز بعد دوباره خورشید قشنگ میاد وسط آسمون ... دلیل دیگم اینه که تا از هم دور نشن ( حتی شده برای چند ساعت ) ، لذت نزدیک شدن و در کنار هم بودن رو نمی تونن بچشند . مث همون حرف آقا روباهه ! هر روز خورشید نازنازی ، سر یه ساعت معین طلوع می کنه تا آسمون بتونه از یه ساعت قبلش خودشو واسه دیدن خورشید آماده کنه و دلش از شوق دوباره دیدنش به تاپ تاپ بیفته ...

بهاره جمعه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 12:33 ق.ظ

داداشی نبینم ناراحت باشی . نبینم یه وقتی غصه دار باشی . نبینم یه وقت دلت گرفته باشه . همیشه همیشه همیشه شاد و سلامت و سرزنده باش تا آبجی هات که دوستت دارن دلشون نگیره از دل گرفتگی تو ...

بهاره جمعه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 01:05 ق.ظ

lezati ke dar feragh hast dar vesal nist chon dar feragh shoghe vesal ast va dar vesal bime feragh!!! ......
این جمله رو یه بار محمد واسم آف گذاشته بود !

مریم جمعه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 06:56 ق.ظ http://www.hasrateshgh.persianblog.com

سلام خوبی متن خوب و زیبایی بود وبلاگ زیبایی داری
ممنون که به من سر میزنی و تنهام نمیزاری امیدوارم که همیشه موفق و پیروز باشی دوست عزیز من متن جدید دادم خوشحال میشم بهم سر بزنی منتظر نظرات زیباتون هستم قربانت مریم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد