یادش به خیر ... یادمه ن... عاشق ستاره ها بود . از تهران بدش می یومد چون نمی تونست که ستاره ها رو خوب ببینه . دلش می خواست که بشینه تا صبح ستاره ها رو تماشا کنه . اصلا با دیدن ستاره ها یه آرامش خاصی پیدا می کرد . همیشه دلش می خواست بره تو کویر , بره اونجا و زل بزنه به ستاره ها . دلش می خواست که شب همیشگی بود و اون می تونست تمام وقت ستاره هاش رو ببینه . در کل عاشق شب و زیبائیهاش بود وعاشق این بود که زیر نور مهتاب راه بره و حرف بزنه . هر سری یه ستاره خاص رو که از همه کم نور تر و کوچیک تر بود به من نشون میداد می گفت اون ستاره ما ل منه . اون مال خود خودمه . مطمئنم تا حالا کسی به اون چشم ندوخته و نخواسته اون ستاره مال اون باشه . پس اون ما ل منه . قرار بود هر سری برای یاد آوری هم به ستاره هامون نگاه کنیم ... امشب خیال می کنم اون ستاره از همیشه پر نور تره . دلم براش خیلی تنگ شده ولی اصلا دلگیر و ناراحت نیستم چون مطمئنم اونم الان داره به یه ستاره کوچولو کناره ستاره خودش نگاه می کنه و به یاد منه .

خدا بیامرزدش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد