خب من تو خودم هر استعدادی رو سراغ داشته باشم از یک استعداد مطمئن هستم که هیچ بهره ای نبردم اون هم استعداد در شعر گفتنه , واقعآ که کار سختیه . واقعآ باید به شاعر ها به خاطر این استعدادشون تبریک گفت .

دوست دارم اینجا به یاد یک شاعر معاصر یکی از شعر هاش رو بنویسم . امید وارم که همه خوششون بیاد .

نیلوفر

از مرز خوابم می گذشتم , سایه تاریک یک نیلوفر روی همه این ویرانه فرو افتاده بود .

کدامین باد بی پروا , دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من اورد ؟

 

در پس در های شیشه ای رویاها , در مرداب بی ته آیینه ها  ,

هر جا که من گوشه ای از خودم را مرده بودم , یک نیلوفر روییده بود ,

گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت , و من در صدای شکفتن او , لحظه لحظه خودم را می مردم .

 

بام ایوان فرو می ریزد و ساقه نیلوفر بر گرد همه ستون ها می پیچد .

کدامین باد بی پروا , دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من اورد ؟

 

نیلوفر رویید , ساقه اش از ته خواب شفافم سر کشید . من به رویا بودم , سیلاب بیداری رسید .

چشمانم را در ویرانه خوابم گشودم , نیلوفر به همه زندگی ام پیچیده بود . در رگ هایش من  بودم که می دویدم . هستی اش در من ریشه داشت .

همه من بود .

 

 کدامین باد بی پروا , دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من اورد ؟

 

 

سهراب سپهری

نظرات 1 + ارسال نظر
مهران سه‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1382 ساعت 02:54 ب.ظ http://CIA.blogsky.com

اقا لینک ما رو نمیخوای بذاری تو لاگت؟
http://heartbrokenboy20.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد