سلام . امروز می خوام مثل بقیه روز هام نباشم . اصلا به نظرم یک خورده تغییر روحیه لازمه . پس بزار متن امروزم هم مثل بقیه نباشه .

 

می خوام امروز فقط حرف بزنم . کاری هم نه به مسائل اجتماعی دارم نه به مشکلاتم نه به هیچ کی و هیچ کس دیگه . امروز فقط می خوام حرف بزنم .

 

دلم برا مشاعره هام تنگ شده . اخیش ! یادش به خیر با 3 تا از بچه ها می نشستیم تو اتوبوس واحد مسیر تجریش - ازگل . حالش رو می بردیم . دو تا رو یک صندلی دو تای دیگه هم متغیر بودند . ولی هر جا بودیم سعی می کردیم طوری بلند و رسا حرف بزنیم که اون یکی ها هم صدامون رو راحت بشنوند . بالاخره باید طرف بشنوه صدات رو و اون بیتی رو که می گی دیگه .

آره یادش به خیر همیشه شروع مشاعرمون با این بیت شروع می شد که ای نام تو بهترین سر آغاز                                 بی نام تو نامه کی کنم باز .

و برو الی اخر . البته من اون اوایل به قول بچه ها نقش نخودی رو بازی می کردم . چون هیچ چیز بلد نبودم وقتی هم که یک بیت می گفتم یکی از دوستام می گفت باز فنچ بازی شد .

خلاصه که خیلی به هم بر خورد رفتم 2000 تا بیت حفظ کردم و مبارز طلبیدم . یادش به خیر این دوستم با اینکه خدای مشاعره بود و اشعار حافظ و مولانا رو از حفظ بود و به اشعار دیگه هم اشراف کامل داشت بالاخره از من شکست خورد . 9 بار شکست تو یک هفته اونم پشت سر هم . باورش نمی شد این فنچ هم بتونه مشاعره کنه و از همه مهمتر شکستش بده . یادم مییاد رفت 2 تا دیوان رو حفظ کرد تا برابر بشه . دیگه کل به حد اعلاش رسیده بود . تو اتوبوس ما مشاعره می کردیم و افراد همیشگی اون خط هم به جمع ما پیوسته بودند و با ما مشاعره می کردند .

خیلی حال می داد . من بودم و یکی از دوستام و 3 تا پیره زن و 2 تا هم پیره مرد و یک مرد جوون و اون ور هم تقریبا یک همچین شکلی داشت .

تازه افراد معمولی هم که خوششون می یومد بعضی اوقات به ما می پیوستند .

فکر می کنم هنوز که هنوزه افراد ثابت اون خط 4 تا پسره پیش دانشگاهی الکی خوش ولی شاداب رو فراموش نکرده باشند . 4 نفر که از تکرار و یک نواختی خسته شده بودند و دلشون می خواست همیشه فعال باشند و تکرار تو کارشون نباشه .

بعد از پیش دانشگاهی دیگه به ندرت اون جمع کنار هم جمع شدند . منم به تدریج اشعار از یادم رفت . الان شاید به زور 100 تا بیتش رو یادم مونده باشه . ولی هنوز جوهر و ذوقش توم نخشکیده . احتیاج داره که یک کم آب ببینه تا دوباره از نو ریشه بگیره .

 

یادم می یاد یک بار 23 نفر از افراد فامیل رو نشوندم جلوم و یک نفره با همشون کل انداختم . خیلی راحت حالشون رو گرفتم . بعد قرار شد اونا از کتاب هم استفاده کنند . باز هم من بردم . آخرش بیت های کتابه تموم شد. قرار شدش که من یک بار به نمایندگی از اونا یک بیت بگم بک بار از طرف خودم تا ببینیم کی برنده می شه . خیلی مسخره بود ولی تا 3 ساعت با خودم کل انداختم تا اینکه اونا بردند . هاهاهاهاهاهاها

سر  حرف ث کم اوردم .

الان 2:07 دقیقه صبحه . اما حسین رو سر ظهر کشتند . امشب هم شام غریبان بود . یک دکتری به نامه دکتر محمودی که فکر کنم یک جورایی فیلسوف هم بود اومد برامون حرف زد . کمی هم برامون از مولانا و نظر اون گفت . اصلا به یک چیزایی اشاره کرد که تا حالا بهشون فکر نکرده بودم . با اینکه خیلی سریع صحبت می کرد . ولی خیلی حرفاش زیبا بود . قشگ به دلم نشست .

از عشق گفت از حسین گفت از زینب گفت از عوام نگری نسبت به حسین گفت و از خدا گفت . خیلی چیزا گفت ما بقیش رو هم مولانا می گفت . با اشعارش آتیشی به دلم زد . می خواستم اون دو ساعت می شد 2000 ساعت تا بیشتر بشنوم . ولی همون دو ساعت هم غنیمت بود .

می دونی مولانا چی می گفت : تعریف می کرد شخصی به مجلس عزا داری در شهر حلب می ره می بینه ملت دارند برا ی حسین تو سر و صورتشون می زنند . طرف به خودش می گه حتما بزرگی مرده چون فرد عادی نمی تونه این همه ادم رو اینجا جمع کنه . حتما انسان دوست داشتنی و مهربانی بوده جون ظالم نمی تونه اینهمه ادم رو برا مرگش جمع کنه تا براش شیون و زاری راه بندارند. . از یکی می پرسه این جا چه خبره . دارید چی کار می کنید .یکی بهش می گه مگر دیوانه ای ؟ شاید هم کافری . مگه تو شیعه نیستی . مگه تو نمی دونی که این عزاداری برا حسین هست . یارو خیلی تعجب می کنه و بهشون می گه یزید و حسین هزار سال پیش مردند و شما هنوز دارید برا اونا عزاداری می کنید و به اون یکی نفرین می فرستید . چرا به جای اینکه الکی تو سر و صورتتون بزنید و بعد برید به خونه هاتون یک کم فکر نمی کنید ببینید حسین برای چه چیزی کشته شد . هدفش چی بود . چرا شما اصل رو فراموش کردید و به فرع چسبیدید . از یاد خدا غافل شدید و به عزاداری برای بنده اون چسبیدید . مگه هدف حسین اقامه نماز نبود .مگه هدف حسین بر قراری اسلا م نبود . مگه هدف حسین خدا پرستی نبود . مگه هدف حسین به یاد اوردن خدا نبود . پس چرا شما فقط دارید برا مرگش عزاداری می کنید .

برید و به حال خودتون گریه کنید اگر از اسلام و حسین و خدا فقط همین چیزاش رو درک کردید .

 

بازم برامون گفت . از عشق حسین گفت . گفت حسین عابد نبود حسین کاسب نبود حسین عارف نبود . حسین عاشق بود . چون فقط عاشق می تونه این همه سختی رو تحمل کنه . فقط عاشق می تونه این همه قربانی بده . فقط عاشق می تونه ... . برامون از مظلومیت زینب گفت . از درد و رنج هایی گفت که بعدش متحمل شد . برامون از علی اضغر گفت . از علی اکبر گفت . از امثال حر گفت که چطور ایمان اوردند . برامون از ایمان گفت . از امید گفت و از عمل . شاید درست نفهمی چی می گم چون هر کدومش دنیایی از حرفه . فقط گریز می زنم و بهشون اشاره می کنم . از منصور حلاج گفت . از سعدی و حافظ گفت . از همه چیز و همه کس . شاید بگی چطور تو 2 ساعت این همه چیز رو گفت . خودم هم نمی دونم . ولی جالب حرف میزد . حرفاش مثل حرفای الهی قمشه ای شیرین و دلنشی بود . فقط با یک تفاوت که دکتر قمشه ای آروم و با تومانینه حرف می زنه و این با سرعت نور . هاهاها .

من الان مستم . ولی نه مسته شراب . مست حسین . مست وجودش . مست عشقش . الان با یک جرقه اتیش می گیرم .

چه شبی بود امشب .

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 04:30 ب.ظ http://www.rahai.blogsky.com

با درود بر شما

من از جنبش رهایی ایران هستم

خسته نباشید بهون میگم به خاطر وبلاگ خوب و قشنگتون

فقط یه چیز رو بدونید که همیشه مطالب جدید بنویسید وگرنه اگر مطلبتون تکراری باشه یا نمیخونن یا نظر نمیزارن

پیروز باشید و موفق به وبلاگ جنبش هم سری بزنید به امید آزادی ایران

بدرود !

درود و دو صد بدرود

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 03:12 ب.ظ

خیلی کلاه برداری

!!! زنگوله شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 02:50 ب.ظ http://zangooole.persianblog.com

دست حسین همیشه همراهت ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد