حالا باید چی کار می کرد ؟
رها شده بود ... نه از قید و بند ... نه از تعلقات ... رهاش کرده بودند ... نه از غل و زنجیر و نه از دو رنگی ها ... بلکه رها شده بود به امان خدا .
بی کس و کار شده بود .... بی یار و یاور ... بدون هم دم ، بدون هم زبون و بدون هم فکر ...
رهاش کرده بودند تا در بی کسی بمونه و در بی کسی جون بده .
دیگه جایی برای اون نبود ... دیگه تحمل اون برای دوست هاش و دیگران خیلی سخت شده بود ... دیگه زمانه ، زمانه اون و امثال اون نبود .... زمانه عوض شده بود ... زمانی شده بود که ارزش ، دیگه معنی نداشت .
انسانست اون رو به پشیزی بها نمی دادند و زمانی شده بود که پول و موقعیت و مقام ، حرف اول رو می زد .
وقتی که پول نداری ، صاحب ارزشی هم نیستی... ارزش ، معیارش عوض شده بود و روزگار اون هم به سر رسیده بود ... قبول این واقعیت که بی بها یا با نیت خیر ، بخواهی برای کسی کاری انجام دهی برای دیگران غیر ممکن به نظر می رسید .
نه تنها دیگران رهاش کرده بودند ، بلکه اونم بقیه رو ترک کرده بود ...
اون هم دیگه نمیتونست در همچین فضای بی روحی ، به زندگی سر شار از معنویت خودش ادامه بده .
حتی نفس کشیدن براش ، توی اون هوای خفقان آور غیر ممکن جلوه گر می نمود .
معنویت جایگاه و جلوه ای در این جهان پر از مادیات دیگه نداشت . پس دیگه جایی برای اونی که سراسر وجودش غرق در ارزش های معنوی بود وجود نداشت .
حالا باید چی کار می کرد.... ؟
behtarin kare momkeneh alan,shayad yekish in bashe ke gooshe geeri nakoneh....chon hamoon az beynesh mibareh......va jeddanam mibareha....magar inke khodayash nakhad....:)movafagh bashid hamishe
سلام خوب همه ما یه جورایی دنبال اتوپیای خودمونیم ... ایشالا همه بدی ها از بین بره و آقا امام زمان عج ظهور کنن...
باید سرو گذاشت رو زمین و مرد! :)