سلام .

نمی دونم این متن رو کجا دیدم و از کجا پیداش کردم ولی به نظرم جالب اومد . گفتم بنویسمش تا شما هم ببینیدش :

 

دو فرشته مسافر ، در بین راه برای اقامت و گذراندن شب به خانه یک خانواده ثروتمند وارد شدند . خانواده ثروتمند از ورود میهمان ها ناراحت و عصبانی شدند و با وجود داشتن اتاق های راحت و گرم، فرشته ها را در کوچک ترین و سرد ترین قسمت خانه یعنی زیر زمین جای دادند.

فرشته ها قسمتی از زیر زمین را مرتب کرده و آماده خواب شدند. اما سوراخی در دیوار، توجه فرشته بزرگ تر را به خود جلب کرد.فرشته از جا بلند شد و سوراخ را پوشاند.

فرشته کوچک تر که از میهمان نوازی اهالی آن خانه بسیار ناراحت بود پرسید: چرا سوراخ دیوار را تعمیر کردی ؟

فرشته بزرگ تر نگاهی کرد و گفت : "چیزها همیشه آن طور نیستند که به نظر می رسند."

شب بعد فرشته ها به خانه یک کشاورز فقیر رفتند تا شب را در آن جا بگذرانند کشاورز و همسرش با خوش رویی آن ها را پذیرفتند.

آن ها غذای مختصر و ساده خود را با فرشته ها تقسیم کردند و جای خواب خود را به آن ها دادند تا شب را به راحتی سپری کنند.

صبح روز بعد وقتی فرشته ها از خواب برخاستند، کشاورز و همسرش را گریان دیدند !!!!!!!

آنها شب گذشته گاو شیرده شان را از دست داده بودند.

فرشته کوچک تر، خشمگین و عصبانی رو به فرشته بزرگ تر کرد و گفت: "تو چطور توانستی اجازه دهی که چنین اتفاقی برای این خانواده بیفتد. تو به آن خانواده ثروتمند که هیچ احتیاجی به کمک تو نداشتند، کمک کردی، آن وقت اجازه دادی گاو این خانواده فقیر که در عین نداری چیزهای کم خود را با ما تقسیم کردند بمیرد."

فرشته نگاهی کرد، لبخندی زد و گفت:"چیزها همیشه آن طور نیستند که به نظر می رسند."

و ادامه داد: "وقتی در زیر زمین خانه آن خانواده ثروتمند بودیم ، متوجه شدم که در سوراخ دیوار گنجی از طلاست . از آن جایی که آن خانواده طماع، بدترین جای خانه را به ما اختصاص دادند و ما شب را به سختی گذراندیم ، آن سوراخ را پوشاندم تا گنج دیده نشود و به دست آن ها نرسد .
اما شب گذشته وقتی ما در رختخواب این کشاورز فقیر و زحمتکش استراحت می کردیم، فرشته مرگ بالای سر همسرش حاضر شد ولی من از او خواستم به جای زن، گاو کشاورز را با خود ببرد.
عزیزم، چیزها همیشه آن طور نیستند که به نظر می رسند . "
بسیاری از اوقات اتفاقاتی که در زندگی روی می دهند تنها به این دلیل است که در مسیر درستی حرکت نکرده ایم. اگر منصفانه نگاه کنیم، ایمان می آوریم که تمام آن اتفاقات ناشی از اعمال خودمان است ، البته تا زمانی که اتفاق رخ ندهد، موضوع را درک نخواهیم کرد، شاید بعدها علت آن بر ما آشکار گردد
نظرات 6 + ارسال نظر
جایزه یکشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 03:43 ب.ظ http://celeron.blogsky.com

سلام به تمام شما دوستان عزیز ما از امروز تصمیم گرفتیم به بهترین نظرات و بهترین وبلاگها جوایزی تعیین کنیم که جوایز ما از قیلل زیر است
۱)کارت اینترنت مجانی ۵۶ k
۲)بهترین کد های جاوا و فایلهای (php.flash ....)
۳)ساخت قالب های بسیار زیبا به صورت اختصاصی
۴)فقط این امکانات به بهترین نظرات و بهترین نوشته ها در وبلگ ها داده می شود
امید واریم شما که این متن را می خوانید برنده این جوایز باشید

[ بدون نام ] یکشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 05:43 ب.ظ

به به چه داستان جالب شبیه داستان موس و خضره آقا این رو بش میگن توحید عملی یعنی اینکه برا اتفاقاتی که برا آدم میافته آدم اینقد بال بال نزنه و حرص نخوره هر که اینجور شد در هر موقعیتی که باشه میشسه بش گفت عارف واقعی

منگوله یکشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 10:51 ب.ظ http://mangoole.persianblog.com

بابااااااااااااااااااااااا عمیییییییییییق! داستان عمق دار نویسسسسس! :)) ... آره واقعا همه چیز اونطور که به نظر میاد نیست! :( و این چه ناراحت کنندست!‌من حوصله حلاجی کردن ندارم! ... حالا دروغ میگم عین چییییییییییییییی ... چون مثه عنکبوت منتظر نشستم تا به موردی بر بخورم و بعد تا ته توشو در نیارم بی خیال نمیشم! :) حالا اینا چه ربطی داشت ؟! :)

بهار دوشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:53 ق.ظ http://baharserenity.persianblog.com

سلام .چقدر این داستان قشنگ بود .کلی تو فکر رفتم با خوندن این قصه .خیلی باحال بود .باریکلا .واقعا بعضی وقتا چیزها آنطور نیستند که به نظر میان...موفق باشی .راستی شیرینی یادت نره(زبون)

٪٪- دوشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 07:56 ق.ظ

salam...khili ghashang bood jeddan ...migama adam bayad vaghean oon imanesho dashteh bashe ke age etefaghi oftad ya hatta age babeh meylesh nabood...hata age ke chandin mah ar moredesh fekr kardeh bashe...ama razibe rezayeh khoda bashe ...imodvaram hamegimoon be oon sathi beresim ke har etefaghi ke morade delemoonam nabashero lotfi az tarafe khoda bebeinim...ey kash manam intoor besham..movafagh bashi mesle hamishe

شراره پنج‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 01:24 ق.ظ http://sb7.persianblog.com

سلام هادی عزیز..میدانی ..من دیگر از بس فحش خوردم و بد وبیراه شنیدم و غیره از این ایرانیهای ناز پر تمتراق و پز پرست و ساده انگار دلم
گرفته میایم به وبلاگهایت یادت هستم یاد این همه صفایی که داری دل دریایی که کم کسی دارد اما جراتش نیست پیامی بگذاریم روی خودم زیاد کار میکنم تا بشود دو.باره برایت چند خطی بنویسم ..اصلا نمیدانم دلت میخواهد برایت چیزی بنویسم اما مینویسم ترسش هم به خاطر اینست که تا کاری میکنم مطلبی مینویسم کامنت به کسی میگذارم یکی بلند میشود زرت و زارت به من و دوستم گنده می گوید هر چه دلش خواست بار میکند ..راستی هادی ... داستانی شروع کن به نوشتن یک سرش سرخ بشد سر دیگر آزادی .. منتظرم ببینم چه می نویسی محترم دوست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد