سلام . می خوام یک کم درباره کارگاه بنویسم . آره کارگاه . آخه یک چند روزی هست که به عنوان کار آموز تو یک کارگاه ساختمونی می رم و کار می کنم ...

کار گاه ما زیر پل گیشا ، دانشگاه تربیت مدرس هست . این رو برای درک بهترتون گفتم . پروژمون هم ساخت دانشکده فنی ، مهندسی و یک آمفی تئاتر هست .

 

خاطرات من در کارگاه :

زمان 3 روز :

 

من از روز اولی که رفتم قرار شد ور دست سرپرست کارگاه باشم برا همین باید همه افراد رو می شناختم تا اگه یک کاری رو گفت بهم سه سوت کارش رو انجام می دادم .

تو یک روز با 50 نفر از کار گر گرفته تا سر کار گر و پیمانکار و مهندس آشنا شدم . روز اول بیشتر آشنایی با افراد و محل بود . می شه گفت با یک سری ها شونم هم صحبت شدم . البته به عنوان یک کار هم رفتم متراژ سنگ های نمایی که اون روز آورده بودن تو کارگاه رو می گرفتم .

 

و اما هادی طوفان می کنه :

 

آره جونم براتون بگه که من سنگ ها رو اندازه گرفتم . بعد رفتم با ماشین حساب عددها رو جمع بزنم . دیدم شد 153 متر . وقتی اعلام کردم دیدم یک هو همه هنگ کردند . سرپرست کارگاه پرسید مطمئنی ؟؟؟ گفتم آره . دیدم یک ضربی کرد و گفت یعنی 9 متر مربع زیاد تر سنگ دادند !!! گفت باید یک چیزی حدود 133 متر می شد . من دیدم که اختلافش خیلی خیلی زیاده . بعد گفتم بزارید یک بار دیگه جمع کنم . این بار شد 152 متر . باز جمع کردم شد 147 متر باز جمع زدم شد 143 متر آخرین باری که جمع زدم شد 141 متر . دیگه عرق بود که از من می رفت . آخه اینا چرا این طوری می شد . حتی اگه سنگ ها رو اشتباه متر می کردم لا اقل باید جمع این عدد ها یکی می شد .  

خلاصه وقتی دستی جمع زدم شد 135 متر . 3 بار امتحان کردم همین عدد شد . با ترس و لرز به سرپرست کاگاه گفتم یک چیزی در حدود 140 متر شد . باز ضرب کرد گفت این قابل قبول تره . این طوری فقط 2 متر زیاد دادند . گفت خب زیاد مهم نیست . تازه فهمیدم که همون 135 که دستی حساب کرده بودم درست بوده . بعد فهمیدم این ماشین حساب هاشون مشکل داره اگه نور مستقیم بهشو نخوره درست کار نمی ده .

 

روز دوم که دیگه کولاک کردم . داشتم تو کارگاه کار می کردم طبقه هفتم یک جعبه تقسیم برق با کلی کلید و پریز دیدم . به خودم گفتم اگه یکیش رو قطع کنم چی می شه ؟ یکیش رو قطع کردم دیدم چیزی نشد . بعد گذاشتم رفتم با لا پشت بوم . دیدم چند نفر دور یک بالابر حلقه زدند دارند باهاش هی ور می رند . سر کار گر و یکی از مهندس ها هم بود . پرسیدم چی شده ؟ گفتند که بالابر از کار افتاده . بعد هر کی یک فرظیه ای می داد . بعد گفتم چه مدته خرابه ؟ گفتند چند دقیقه پیش داشت کار می داد بعد یک هو الکی الکی از کار افتاد ... ماااااااااااااااااااااااااا . تازه فهمیدم چه غلطی کردم . بعد برا اینکه 3 نشه گفتم من فکر می کنم فیوزشون پریده باشه . همه جلوم جبهه گرفتد که امکان نداره اینا سیستم هاش خیلی درسته کارش .بعئ من شرط بستم که فیوزش پریده . بعد رفتم پایین برق رو وصل کردم اومدم بالا . همه چار شاخ مونده بودند . کلی کف زدن برام که ای ول بابا تو دیگه کی هستی ... نمی دونستند من دیگه کی هستم . ها ها ها ها ها ...

 

عصر همون روز داشتم با یکی از مهندس ها که تو خودش رفته بود حرف می زدم که میگفت که کلی کیسه گچ رو زمین هست که باید تا حالا می رفت بالا با این وضع کندی که کار پیش میره تا 2 هفته دیگه هم اینا درست نمی شه . دیدم تقریبا 800 تا گونی هست . حقم داره بنده خدا . بعد یک هو باهاش سر کل افتادم که من اینا رو تا صبح می برم بالا . گفت امکان نداره . باهاش سر 20 هزار تومن شرط بستم . گفت اگه تو تا صبح اینا رو تونستی خالی کن یمن 20 هزار تومن بهت می دم . منم قبول کردم . وقتی رفت 3 تا از کارگرهای قابل و کاری اونجا که سنشون بین 17 تا 21 بود رو آوردم . اهل مشهد بودند . احمد و محمود و قاسم سه تا برادر بودند . و جوشکار . آقا کلی باهاشون چونه زدم که اگه امشب تا صبح ینا رو ببری بالا نفری 5 تومن بهتون می دم . سه تاشون قبول کردند . فقط یک ذره سرشون کلاه گذاشتم گفتم 200 تا کیسه بیشتر نیست . خلاصه که فردا صبحش رفتیم و حتی یک دونه کیسه هم نبود . اصلا همه کارگاه خشکشون زده بود کیسه ها کجا غیبش زد . خلاصه 20 تومن رو بردم و بعد موقع تصویه حساب بود . دیدم بنده خدا ها دیگه جون براشون نمونده . اصلا حتی نای اعتراض هم نداشتند . رفتم کلی تشکر کردم و 15 تومن روبهشون دادم . بعد دیدم کلی بنده خدا ها زحمت کشیدند و این براشون کمه ولی از طرفی هم نباید بیشتر از مبلغی که طی کردم بهشون می دادم . برا همین یک کار دیگه که آسون تر بود براشون برا شب بعد جور کردم با همون قیمت و کلی خوشحال شدند .

 

یک بار هم یک کارگره رو بهش گفتم پاشو برو فلان کار رو بکن .گفت مهندس من برم یک دقیقه دست شویی الان می یام . ساعت 10 بود . بعد یک ربع به یازده شده بود هنوز خبری ازش نبود .بعد رفتم جلوی دست شویی کلی صدا شکردم دیدم نه خیر جوابی در کار نیست . بعد یک لگد زدم به در یک هو از خواب پرید . گفتم تو اینجا اومد ی کار کنی یا تو دست شویی چرت بزنی ...

یک اتفاق خفن دیگه هم افتاد که الان اینجا جاش نیست تعریف کنم . ان شاالله تو پست بعدی .

نظرات 4 + ارسال نظر
!!! زنگوله یکشنبه 19 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 03:48 ب.ظ http://zangooole.persianblog.com

سلام هادی جوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون !!! ... آقا چرا کارگری ؟؟؟ شما باید ریاست کنی داداش ! ...

بهار یکشنبه 19 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 11:07 ب.ظ http://baharserenity.persianblog.com

سلام .وای کلی خندیدم از دست کارهات ؛ مخصوصا اون جعبه تقسیم برقه که گفتی دیگه آخرشه ،واسه دوستام تعریف کردم کلی خندیدند... خلاصه که کار جدید مبارک ، حقوقتو گرفتی شیرینیش یادت نره (زبون)...

٪٪- سه‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 03:45 ب.ظ

hahahahahaha...koli jalebiziyation bood...hmm pass miri oonja shar be pa mikoni are? ...mibinam ke bede bestooneh pool ham hast....migam ostadet haleto begeerha:)

زهرا سه‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 04:00 ب.ظ http://zahra999.persianblog.com

من یکی که خوب شناختمت!!!:))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد