باورم نیست پدر رفتی و خاموش شدی      ترک ما کردی و با خاک هم آغوش شدی

خانه را نوری اگر بود ز رخسار تو بود          ای چراغ دل ما از چه تو خاموش شدی


هیچ محبتی نمی تواند آغوش گرم پدرت را برایت تکرار کند ...

هیچ لبخندی نمی تواند طعم شیرین تبسم هایش را برایت به ارمغان آورد ...

هیچ آواز خوشی نمی تواند طنین دلنشین صدایش را از ذهنت بزداید ...

گویند مرگ ٬ حق است ... اما حقی که هیـــــــــــــــــچ کس راضی به گرفتن آن نیست ...

گویند زندگی ٬ نعمت است ... اما نعمتی که وفورش به تار مویی بند است ...


الهام جان من و همه دوستانت رو در غم خودت شریک بدون .

نظرات 8 + ارسال نظر
میراشکان دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1383 ساعت 11:55 ب.ظ http://mirashkan.persianblog.com

الهام . . .
کوخ با نخستین سنگها آغاز میشود . . .
و انسان با نخستین درد . . .
خدا رحمتش کنه . . .

[ بدون نام ] سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1383 ساعت 06:16 ب.ظ http://baharserenity.persianblog.com

هادی سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1383 ساعت 06:17 ب.ظ http://wetstreet.persianblog.com

منم تسلیت میگم

سهیل چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1383 ساعت 06:17 ق.ظ http://loveyou.blogsky.com

سلام خوبی شعر قشنگی بود ولی انگار اتفاقی افتاده کسی توریش شده به هر حال . دوست دارم داداشی..

علی زهره وند چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1383 ساعت 10:07 ب.ظ http://www.harfhaye-ali.persianblog.com

هادی جان شعر بسیار زیبایی بود.میگما خودمونیم تو چندتا داداش داری؟در ضمن از قول ما به دوستت تسلیت عرض کن

احمدرضا شنبه 26 دی‌ماه سال 1383 ساعت 10:12 ق.ظ

........................................

مروه شنبه 26 دی‌ماه سال 1383 ساعت 06:17 ب.ظ

tasliyat migam. barat sabr az khodavand mikham elham jan

[ بدون نام ] چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1383 ساعت 03:40 ب.ظ

از ابراز همدردی همتون ممنونم!!
با وجود دوستام هیچ وقت احساس تنهائی نمیکنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد