خیلی از من دور نیستی... یه جایی توی این گیتی بزرگ ...داخل یکی از آسمانها هفتگانه ....میان میلیاردها کهکشان ؛ داخل کهکشان راه شیری معروف ....میون این همه منظومه ...یکی اون وسط بین منظومه شمسی ...روی یک کره کوچک به نام زمین ....روی یک قاره به نام آسیا ...توی خاور میانه یک کشور جهان سوم گربه ایی شکل؛ ایران ؛ توی بزرگترین و پر جمعیت ترین شهرش تهران ....میان این همه محله وخیابون ...کوچه و پس کوچه ها ....پشت یکی از شیشه های غبار گرفته همین شهر ماتم زده.... تو هستی ...می بینی !!!بیشتر از اونچه فکر کنی ما به هم نزدیکیم ...اونقدر که اگر دستم رو به سمتت دراز کنم شاید بتونم دستات رو بگیرم ....کمی اونطرفتر آن طرف خیابانی که من به راحتی ماشین هاش رو میبینم توی یکی از خونه ها... آروم خوابیدی ....اگر کمی چشمانم رو هم به هم نزدیک کنم حتی می تونم پنجره اتاقت رو هم ببینم ...و شاید چشمانت رو هم

نظرات 2 + ارسال نظر
مردیخی چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 11:46 ب.ظ http://girl.blogsky.com

سلام همسایه
ما تولد گرفتیم
می یای؟

بهاره پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 01:14 ق.ظ

قشنگ بود ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد