دخترک انگشتاشو دونه دونه باز کرده بود و می شمرد یک،دو،سه،..،انگشتای دستش که تموم شد شروع کرد به شمردن انگشت پاهاش!
یازده،دوازده،سیزده،چهارده،پانزده،شانزده،..،ممم،شانزده،شانزده،شانزده...
انگار باقی را بلد نبود،از اینکه نمی دو نست بعد از شانزده چه عددی هست بغضش گرفته بود ،اشکاش دونه دونه از گونه هاش جاری شده بود
از روی پله ها پرید پایین و دوید به سمت دوستش با گریه از اون پرسید بعد از شانزده چه عددی ؟
دوستش نگاهی پر تعجب به اون کرد ،کمی فکر کرد و رو به دخترک کرد و گفت:بعد از شانزده عددی نیست!فقط شانزده تا عدد داریم!
دخترک گریه اش بند اومد و با حالتی که انگار می خواد ادای معلم ها را در بیاره روکرد به دوستش و گفت نه خیر هم وجود داره ،مامان من الان از شانزده سال هم بیشتره شه!حالا من می خوام بدونم چقدر طول می کشه تا منم مثل مامانم بشم تا بتونم صبح ها بخوابم و دیگه نیام مدرسه تا خانوم معلم من را دعوا کنه ،تا دیگه شبا نشینم تا صبح همش دیکته بنویسم
دوستش بازهم با تعجب اون را نگاه کرد و به دخترک گفت:نه!اون آخه مامان تو ،ماکه مثل اون نمی شیم ما فقط شانزده تا هستیم!
دخترک پرسید: تو از کجا می دونی؟
دوستش گفت:من می دونم من یکی را می شناسم که شانزده تا بیشتر نبود!
دخترک لبخندی زد و از ته دل جیغی کشید دور خودش چرخید و گفت :آخ جون یعنی من شانزده تا بیشتر نمی مونم؟
دوستش گفت:آره
حالا دخترک دوست داره امروز اون دوست را پیدا کنه و بلند سرش داد بکشه که چرا به اون دروغ گفت!
چه ساده و احمق بود دخترک!که باور کرد دیگه بعد از شانزده عددی نیست!
هی دخترک !حالا امروز من به تو می گم بدون هیچ دروغی!
بعد از شانزده هفده

نظرات 4 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 07:53 ب.ظ

%%- جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 07:53 ب.ظ

aaaaaaaaaaaaaaaaaaaa khili jaleb boodaaaaaa..khosheman amad :P

بهاره شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 02:37 ق.ظ

سلام ... قشنگ بید ... همیشه دلت آروم باشه ...

منیژه شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 03:51 ب.ظ http://manije.persianblog.com

والا نمیدونم چی بگم.... نظری ندارم فقط اینکه شانزده عدد قشنگیه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد