سلام .
ممنونم اشکان .
تو یک دوست خوب هستی .
دوستت دارم .
فعلا که دوستت دارم ولی قول نمیدم بعدا هم دوستت داشته باشم ( آخه هر کی این قول رو به من داده بعدش خلافش ثابت شده ) زبون . چشمک .


دوست آن است که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی .


بعضی ها کمک آدم که نمی کنند یک دردی هم به درد های آدم اضافه می کنند .ولی بعضی ها هم پیدا می شند که وقتی آدم نیاز داره به هم صحبت یا نیاز داره به کمک می یاند و بهش کمک می کنند .

خب اشکان این تنها کاری بود که از دستم بر می یومد . ببخشید که این قدر حقیرانه بود .

توضیحات :  بعضی ها شاید فکر کنند که من آدم ۷۰٪ ای هستم . چون ۳ تا چیز رو قول داده بودم به اتمام برسونم که همه به انتها نرسیده ولشون کردم . یکیش داستان سرنوست بود که ادامش ندادم به علت اینکه اتفاقاتی برام افتاد که اون داستان رو تحت تاثیر قرار داد . یکی دیگش شازده کوچولو بود که چون برای فرد بخصوصی می نوشتمش وقتی کتاب رو بهش دادم نیازی ندیدم که ادامه بدمش . و آخریش هم منطق الطیر بود که چون دیدم هیچ کسی درکش نمی کنه و لذتی از خوندنش نمی بره گفتم به درک . هر کسی می خواد بفهمه زیبایی داستان و نکاتش رو خودش بره بخوندش و درکش کنه . خب فعلا همین .
نظرات 10 + ارسال نظر
امیر جمعه 22 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 10:34 ب.ظ http://yek-jaye-rahat.blogfa.com

سلام استاد.
منم از اشکان و تو ممنونم. چون باعث شدید منم خرید کنم. خیلی سویشرتم رو دوست دارم. دمتون گرم. (چشمک)

ولی این نوشته آخرت یه نموره شاکی میزد !؟

٪٪- جمعه 22 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 10:38 ب.ظ

salam. manam movafegham ba amir agha:)
you never can accept things to be the way you want it !

فرید جمعه 22 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 10:45 ب.ظ http://pashew.mihanblog.com

سلام دوست عزیز
همیشه قشنگ بوده امیدوارم که همیشه موفق و سر بلند باشی

بهاره شنبه 23 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 12:08 ق.ظ http://www.najvayegharibi.blogfa.com

بعیده متولد اردیبهشت نباشی!!!!!!!!!!!!!
اما خوب هر وقت به نتیجه رسیدی که بالاخره می خوای تو این وبلاگ چکار کنی خبر بده!!!هر چند ممکنه موثق نباشه!!!
قرار نثر منطق و الطیر که یا دته؟؟؟سر کار بودند آنها که می خواستند نثر برگردانند......
موفق باشی

دایره مهربون شنبه 23 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 11:42 ق.ظ

هادی جون..خداییش خیلی دوست دارم تو لحظاتی که به یه همزبون احتیاج داری به دردت بخورم..اما یا من وقت ندارم یا اینکه تو اصلن نمیخوای!!!

تینا جون شنبه 23 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:31 ب.ظ

سلا م به هادی عزیز...واقعا نمی دونم چی بگم.....این دوست من یکم قاطی کرده...توضیحی هم در موردش نمی تونم بدم.........

تینا جون شنبه 23 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:32 ب.ظ

یه چیزه دیگه.......من خیلی از کار اون ناراحت شدم......خودم هم می دونم اشتباه کرده...ولی باور کن تحت شرایط روحی بدی این حرفا رو گفته

تینا جون شنبه 23 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:33 ب.ظ

در ضمن خوشحال می شم در مورد مطالب من نظر بدی....بی احساس کلی خودمو تکوندم تا اینا رو نوشتم

تینا جون شنبه 23 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:34 ب.ظ

یه چیزه دیگه ....جریان اون جلسه که قار بود با هم داشته باشیم چی شد...اگه مشکل روزه هستش..خوب اونن روز کسی روزه نگیره تا راحت بتونه بیاد.. آخه من می خوام شما رو ببینم

بهاره شنبه 23 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 10:04 ب.ظ

سلام سلام صدتا سلام به داداش گل خودم (: :d

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد