چوپان بی نوا هر چه فریاد زد که (( گرگ آمد ! گرگ آمد !...)) کسی باور نکرد . همه گفتند این دروغگو توی کتابهای فارسی دبستان هم رسوا شده ، ما که بزرگ و عاقلیم ، چرا باور کنیم ؟!
یه چهار روز بعد ، اجساد چوپان و همه گوسفند ها را ، جز یک میش جوان ، پیدا کردند ... همه فهمیدند میش با گله گرگ ها گریخته.
گریخته...
ققنوس...
موفق باشی
خوب هر گردی که گردو نیست
با ارزوی موفقییت:D
سلام خوب بود پیش منم بیا باشه
برای ماندن و بودن باید سوختن آموخت !
من نگرفتم ؟!!!؟!؟!
یعنی این بهترین راه بود؟.........
داداش هادی واست آرزوی خوشبختی می کنم (:
خوشبخت باشی عزیزم . بوس س س س س
واسه تو و عشقت
یا حق
سلام آقا هادی،سلام بهاره خانم! شاد و سربلند باشین.
سلام دوست عزیز..
وبلاگ جالبی داری
و خوب هم می نویسی
خوشحال میشم به منم سر بزنی
موفق باشید