چوپان بی نوا هر چه فریاد زد که (( گرگ آمد ! گرگ آمد !...)) کسی باور نکرد . همه گفتند این دروغگو توی کتابهای فارسی دبستان هم رسوا شده ، ما که بزرگ و عاقلیم ، چرا باور کنیم ؟!

یه چهار روز بعد ، اجساد چوپان و همه گوسفند ها را ، جز یک میش جوان ، پیدا کردند ... همه فهمیدند میش با گله گرگ ها گریخته.

نظرات 10 + ارسال نظر
احمد شنبه 1 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:42 ب.ظ http://neghab.blogsky.com

گریخته...
ققنوس...
موفق باشی

ناشناس یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:06 ق.ظ

خوب هر گردی که گردو نیست
با ارزوی موفقییت:D

مریم یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:13 ق.ظ http://www.homarazy.persianblog.com

سلام خوب بود پیش منم بیا باشه

ونوس سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:57 ق.ظ http://www.venouse.blogfa.com

برای ماندن و بودن باید سوختن آموخت !

میراشکان سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 05:20 ب.ظ http://mirashkan.persianblog.com

من نگرفتم ؟!!!؟!؟!

خودم و خودش شنبه 8 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:25 ق.ظ http://1ishodan.blogfa.com

یعنی این بهترین راه بود؟.........

بهاره چهارشنبه 12 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:27 ب.ظ

داداش هادی واست آرزوی خوشبختی می کنم (:

ایلیا چهارشنبه 19 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:26 ق.ظ

خوشبخت باشی عزیزم . بوس س س س س
واسه تو و عشقت
یا حق

نیما پنج‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 03:38 ب.ظ http://kankash85.persianblog.com

سلام آقا هادی،سلام بهاره خانم! شاد و سربلند باشین.

سلمان یکشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 01:05 ق.ظ http://aloneeyes.blogsky.com

سلام دوست عزیز..
وبلاگ جالبی داری
و خوب هم می نویسی
خوشحال میشم به منم سر بزنی
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد