Excuse me , my English is weak . if you see many false & in correct sentences . please beg my pardon . thanks a lot .

 

Why am I alive ? be cause I should be alive till I get my love . she is the reason that I am breathing , my heart works , and my brain thinks and my hands writes .

Every time I see her but can't say to her that I love her .many times I speak to her but I can't say to her how much I love her. be cause I fear that if I said to her , she doesn't speak to me any more .

may be she accept my request but I know my parents will not agree about this request . and after that I have no jobs and no money . that is a problem . be cause whom wants to get married must have jobs , money , car and house. But I have none of them .

what am I doing to solve these problems ? I need help but I don't know what kind of help I need .

she , my parents , job & money are my important problem .

I think she accept , but what should I do to my parents and for money . love is not enough to start a share life . I am very sad . why life is difficult ?

Relative wants many things . house , car , money , job , …

If a young man hasn't money he must be died . he could get married no time . be cause he isn't reach . I say reach but who is reach man . how ever you are reach they wants more .

2000 gold coins . maaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaa

some people thinks that their daughter is a material & they must sell her . every body pay more their daughter is for him . it is right that they want their daughter will pride but I think money doesn't bring pride in a life .& which is bring pride in a life is only love .

till they don't love each other they can't feel pride only they are aliving together . so cool . life with out love is nothing . I think life can delicious more if both , money and love , are together .

do you think different?

Rasti ! do not thinks about first sentences . that is imagination . ; ) , : p .

این بار می خوام برای تو بنویسم . فقط و فقط برای تو و نه هیچ کس دیگه .

می خوام بدونی که کار خیلی سختی رو ازم خواستی . واقعا هیچ چیز سخت تر از ، از دست دادن یک دوست خوب ، یا صحبت نکردن باهاش نیست . به نظر تو این طور نیست ؟

شاید بگی : ما که هنوز دوست هستیم فقط دیگه با هم صحبت نمی کنیم . ولی من میگم اساس و پایه هر دوستی صحبت کردن هست . دو تا دوست صمیمی هم وقتی چند وقت با هم صحبت نکنند ، هر چند که به یاد همدیگه هستند ، ولی بازم همدیگر رو فراموش می کنند . یواش یواش ، همون گرفتاری های زندگی که برات گفتم ، باعث می شه نسبت به هم بی تفاوت بشند . مثل همون آدم بزرگا .

تا حالا دیدی که دو نفر که مدتی همدیگر رو ندیدند چه طوری با هم سلام ، احوال پرسی می کنند .

اولش یه سلام گرم ، بعد چاکرم ، نوکرم ، بعد یک احوال پرسی سرد و بی روح که نشانه این هست که دو طرف با اینکه همدیگر رو یک زمانی دوست داشتند ، الان دیگه نشانه ای از اون دوستی ندارند و فقط می خواند با چند دقیقه احوال پرسی همه چیز رو تموم کنند و برند پی زندگی خودشون .

در صورتی که دو تا دوستی که کنار هم هستند حتی اگه هیچ حرفی هم با هم نزند ، به هیچ عنوان راضی نمی شند که از هم جدا بشند

بالاخره برای هر آغازی یک پایانی هم هست . بعضی اوقات انسان از این پایان راضی هست بعضی اوقات نه . گاهی اوقات انسان مجبور به پایان می شه گاهی اوقات هم با رضایت و طیف خاطر این کار رو می کنه .

انسان همیشه در تلاش و تکاپو هست تا چیز های رو که دوست داره نگه داره و چیز هایی که غیر مفیدند از شرشون راحت بشه . این طوری آرامش پیدا می کنه .اما اگر بر عکسش اتفاق بیفته اون وقت دیگه خوشحال نیست . حتی بعضی وقت ها از دست دادن چیزی یا کسی انسان رو چنان از خود بی خود می کنه که دیگه بر گشت به زندگی عادیش براش غیر ممکن و امکان ناپذیر می شه .

ولی می دونی کجا بیشتر غصه می خوره . اون جایی که مجبور بشه بالاجبار و با طیف خاطر چیزی رو که دوست داره از دست بده . این جاست که بیش از هر وقتی احساس ناتوانی می کنه و تحمل همچین چیزی براش سخت تره .

ب ... تموم شد. یعنی باور کنم ! 7 ماه دوستی به همین راحتی تموم شد ؟

دیشب یک چیزه با ارزش رو از دست دادم و یک چیز ارزشمند تر بدست آوردم .

یک دوست صمیمی رو از دست دادم و جاش خدا بهم یک خواهر داد .

وقتی داشتم از دوستم خدا حافظی می کردم ، چشم هام پر اشک شده بود، دیگه نمی تونستم حرف بزنم ، اصلا حوصله حرف زدن رو نداشتم .

داشتم به این فکر می کردم که آخه چرا ؟ چرا باید همه چیز این طوری تموم بشه ؟ مگه من چی کار کرده بورم ؟

ولی بعد به خودم گفتم هادی ، این خواسته اون هست و تو باید بهش احترام بزاری . بعد براش دعا کردم که خدا همیشه پشت و پناهش باشه .

چنددقیقه بعد از خداحافظی ، خدا یه خواهر بهم داد . یه خواهر خوب . با اینکه ناراحت بودم ولی خیلی خوشحال شدم که یه خواهر جدید پیدا کردم . حالا می تونم به جای دوستم با خواهرم صحبت کنم . البته اون نمی تونه حرف بزنه ولی من که می تونم .

خب . خدایا . آبجی خوبم رو به تو می سپارم . خوب ازش مراقبت کن و نگزار هیچ چیز و هیچ کس بتونه ناراحتش کنه .

الان تو نمایشگاه بهاره ام . البته توی مصلی . جمعه ای رفتم نمایشگاه بین المللی ولی امروز قصد کردم بیام اینجا . برای اولین باره که تو عمرم مصلی می یام . جای قشنگی هست . این جا یک قسمتی داره که کلی شاخه از روی دیوارهاش آویزونند . صدای صدها گنجشک رو توی شاخه های تو در توش می شنوم . البته هیچ کدومشون رو نمی بینم . یک گوشه دنج پیدا کردم برا نشستن . الان از جلوی پام یک عنکبوت کوچیک ، قهوه ایه زشت بدقواره خوشگل رد شد .... این جا رو ببین از توی یک دونه از این شاخه ها یک کرم افتاد پایین ! کرم ها که توی خاکند این یکی بالای درخت چی کار می کر د ؟

احتمالا یک گنجشکی شکارش کرده بوده بعد از نوکش ول شده ، افتاده پایین .

طفلکی کرم بیچاره . می خواد سعی کنه بره توی زمین بتنی . زنده موندنش محاله . چون تا چشم کار می کنه زمین این جا بتنی هست و این کرم تا برسه به خاک از گرما بدنش خشک می شه . دلم براش سوخت . رسوندمش به خاک .

هه هه عنکبوته هم پیداش شد ... چقدر این جا صدای گنجشک می یاد  .

هوا ابریه . گرمای هوا خیلی مطبوعه . خنکه خنکه . این رو ببین ... یک سینه سرخ ... هیچ وقت از نزدیک یک سینه سرخ ندیده بودم . این جا چقدر قشنگه ...

جالبه ملت رو تو نمایشگاه راه نمی دند . می گند ساعت 10:30 ولی تازه الان ساعت 30 :9 هست . چند تا دختر دارند التماس می کنند که بابا ما خودمون غرفه داریم بزارید بیایم تو . ولی انگار نه انگار . بنده خدا ها . کلی لباس هم همراهشونه که ببرند تو . این جا رو باش . یک دختر کوچولوی خوشگل و مامانی اومده پیش من نشسته . از سر تا پا صورتی پوشیده با یک کاپشن جیر آبی خوشگل . آخی ! طفلکی مریض شده . سرفه می کنه . باباش اومد بردش . ... اه ... دوباره برگشت . این دفعه اومد پیش خودم و کنارم نشست . داره نگاه می کنه ببینه دارم چی می نویسم .

خانم کوچولو ، کوچول موچولو ، خوشگل خانم ، اسمت چیه ؟

دختر به این خوشگلی رو بابات از کجا پیدا کرده ؟

هه هه . بیچاره گیج شده . داره از باباش می پرسه که از کجا پیداش کردند .

باباش میگه : سر به سره اقا نزار . مزاحشون نشو .

خب شیرین خانم چند سالته ؟ 7 تا از انگشت هاش رو نشون می ده می گه 4 سال .

چقدر نازه !!!!!!!!

اهکی . دوباره این کرم بیچاره که داره به خودش می پیچه که .

جمعیت هی زیاد و زیاد تر می شه . الان ساعت 05 :10 هست . این جارو باش . یک پسر کوچولوی ناز اومد دست این شیرین خانم مارو گرفت بردش برا بازی . چقدردل بچه ها صاف و پاک هست !!!

باباهاشون دارند تماشا شون می کنند . بنده خدا ها . از الان چه سختی هایی رو باید تحمل بکنند تا اینا بزرگ شند . دارم تو چشم های باباهاشون نگاه می کنم ، می بینم که چقدر توی فکرند . حتما دارند به آینده بچه هاشون فکر می کنند .

راستی من تا چند ماهه دیگه عمو می شم . می شم عمو هادی .

هه هه . گفتم عمو هادی یاد داستان ملک هادی افتادم .

راستی هنوزم داستانش یادته ؟

نا مردا !! جام رو گرفتند . 8 تا دختر اومدند رو صندلیم نشستند . 40 ثانیه فقط دور شدم . رفتم یک قلپ آب بخورم . اینا از شمر هم بدترند . لعنت بر یزید و یزید صفت . بشمار !

ماااااااااااااا؟ یک هو این همه ادم از کجا پیداشون شد ؟ لا اقل یک هزار نفری هستند . فکرکنم مترو ی جدید رسیده . از این هزار تا فکر کنم 990 تاشون زن یا دخترند . بنده خدا مردها . اصلا اهل خرید نیستند . هر چی پوله این زن ها اتیش میزنند یک روزه . این ده نا هم احتمالا یا برای همراهی اومدند یا بار کشی .

فکر کنم اون روزی که خدا داشت به انسان قناعت رو می داد زن ها توی یک فروشگاه بزرگ داشتند گشت می زدند . اصلا از بدو تولدشون دنبال خرید کردن و پول اتیش زدن هستند .

راستی می دونی من الان دارم رو یک تیکه مقوا که از روی کف زمین پیدا کردم می نویسم . ملت به عقلم دارند شک می کنند . هه هه .

 

روز ها گر رفت گو رو باک نیست                تو بمان ای آنکه جز تو پاک نیست

چه ربطی داشت ؟     نمی دونم  !   ها ها     -%%

How is your feel if you meet an important man . as like as good player , president , actor , …

And he or she speak to you . may be till you died you remind that day and every where you go , you speak about that meeting and conversation .

But do you think a bout what would you do if you are an important human . how do you behave with others . do you remind that one day you speak to a little boy out of your car in a small alley . do you remember his face . do you remember his name . of course not . but I ask you what would you do if you are very important . do you behave as like as the time that you are not important . do you remind your old friends . do you speak to others as like as last . I sure that you understand what thing I want to say . I say if you will be important do you behave with people as like as old or you change your way . how much do you change ?

I think who will be more important that people love him more .

 what is your idea ?

سلام . امروز می خوام مثل بقیه روز هام نباشم . اصلا به نظرم یک خورده تغییر روحیه لازمه . پس بزار متن امروزم هم مثل بقیه نباشه .

 

می خوام امروز فقط حرف بزنم . کاری هم نه به مسائل اجتماعی دارم نه به مشکلاتم نه به هیچ کی و هیچ کس دیگه . امروز فقط می خوام حرف بزنم .

 

دلم برا مشاعره هام تنگ شده . اخیش ! یادش به خیر با 3 تا از بچه ها می نشستیم تو اتوبوس واحد مسیر تجریش - ازگل . حالش رو می بردیم . دو تا رو یک صندلی دو تای دیگه هم متغیر بودند . ولی هر جا بودیم سعی می کردیم طوری بلند و رسا حرف بزنیم که اون یکی ها هم صدامون رو راحت بشنوند . بالاخره باید طرف بشنوه صدات رو و اون بیتی رو که می گی دیگه .

آره یادش به خیر همیشه شروع مشاعرمون با این بیت شروع می شد که ای نام تو بهترین سر آغاز                                 بی نام تو نامه کی کنم باز .

و برو الی اخر . البته من اون اوایل به قول بچه ها نقش نخودی رو بازی می کردم . چون هیچ چیز بلد نبودم وقتی هم که یک بیت می گفتم یکی از دوستام می گفت باز فنچ بازی شد .

خلاصه که خیلی به هم بر خورد رفتم 2000 تا بیت حفظ کردم و مبارز طلبیدم . یادش به خیر این دوستم با اینکه خدای مشاعره بود و اشعار حافظ و مولانا رو از حفظ بود و به اشعار دیگه هم اشراف کامل داشت بالاخره از من شکست خورد . 9 بار شکست تو یک هفته اونم پشت سر هم . باورش نمی شد این فنچ هم بتونه مشاعره کنه و از همه مهمتر شکستش بده . یادم مییاد رفت 2 تا دیوان رو حفظ کرد تا برابر بشه . دیگه کل به حد اعلاش رسیده بود . تو اتوبوس ما مشاعره می کردیم و افراد همیشگی اون خط هم به جمع ما پیوسته بودند و با ما مشاعره می کردند .

خیلی حال می داد . من بودم و یکی از دوستام و 3 تا پیره زن و 2 تا هم پیره مرد و یک مرد جوون و اون ور هم تقریبا یک همچین شکلی داشت .

تازه افراد معمولی هم که خوششون می یومد بعضی اوقات به ما می پیوستند .

فکر می کنم هنوز که هنوزه افراد ثابت اون خط 4 تا پسره پیش دانشگاهی الکی خوش ولی شاداب رو فراموش نکرده باشند . 4 نفر که از تکرار و یک نواختی خسته شده بودند و دلشون می خواست همیشه فعال باشند و تکرار تو کارشون نباشه .

بعد از پیش دانشگاهی دیگه به ندرت اون جمع کنار هم جمع شدند . منم به تدریج اشعار از یادم رفت . الان شاید به زور 100 تا بیتش رو یادم مونده باشه . ولی هنوز جوهر و ذوقش توم نخشکیده . احتیاج داره که یک کم آب ببینه تا دوباره از نو ریشه بگیره .

 

یادم می یاد یک بار 23 نفر از افراد فامیل رو نشوندم جلوم و یک نفره با همشون کل انداختم . خیلی راحت حالشون رو گرفتم . بعد قرار شد اونا از کتاب هم استفاده کنند . باز هم من بردم . آخرش بیت های کتابه تموم شد. قرار شدش که من یک بار به نمایندگی از اونا یک بیت بگم بک بار از طرف خودم تا ببینیم کی برنده می شه . خیلی مسخره بود ولی تا 3 ساعت با خودم کل انداختم تا اینکه اونا بردند . هاهاهاهاهاهاها

سر  حرف ث کم اوردم .

الان 2:07 دقیقه صبحه . اما حسین رو سر ظهر کشتند . امشب هم شام غریبان بود . یک دکتری به نامه دکتر محمودی که فکر کنم یک جورایی فیلسوف هم بود اومد برامون حرف زد . کمی هم برامون از مولانا و نظر اون گفت . اصلا به یک چیزایی اشاره کرد که تا حالا بهشون فکر نکرده بودم . با اینکه خیلی سریع صحبت می کرد . ولی خیلی حرفاش زیبا بود . قشگ به دلم نشست .

از عشق گفت از حسین گفت از زینب گفت از عوام نگری نسبت به حسین گفت و از خدا گفت . خیلی چیزا گفت ما بقیش رو هم مولانا می گفت . با اشعارش آتیشی به دلم زد . می خواستم اون دو ساعت می شد 2000 ساعت تا بیشتر بشنوم . ولی همون دو ساعت هم غنیمت بود .

می دونی مولانا چی می گفت : تعریف می کرد شخصی به مجلس عزا داری در شهر حلب می ره می بینه ملت دارند برا ی حسین تو سر و صورتشون می زنند . طرف به خودش می گه حتما بزرگی مرده چون فرد عادی نمی تونه این همه ادم رو اینجا جمع کنه . حتما انسان دوست داشتنی و مهربانی بوده جون ظالم نمی تونه اینهمه ادم رو برا مرگش جمع کنه تا براش شیون و زاری راه بندارند. . از یکی می پرسه این جا چه خبره . دارید چی کار می کنید .یکی بهش می گه مگر دیوانه ای ؟ شاید هم کافری . مگه تو شیعه نیستی . مگه تو نمی دونی که این عزاداری برا حسین هست . یارو خیلی تعجب می کنه و بهشون می گه یزید و حسین هزار سال پیش مردند و شما هنوز دارید برا اونا عزاداری می کنید و به اون یکی نفرین می فرستید . چرا به جای اینکه الکی تو سر و صورتتون بزنید و بعد برید به خونه هاتون یک کم فکر نمی کنید ببینید حسین برای چه چیزی کشته شد . هدفش چی بود . چرا شما اصل رو فراموش کردید و به فرع چسبیدید . از یاد خدا غافل شدید و به عزاداری برای بنده اون چسبیدید . مگه هدف حسین اقامه نماز نبود .مگه هدف حسین بر قراری اسلا م نبود . مگه هدف حسین خدا پرستی نبود . مگه هدف حسین به یاد اوردن خدا نبود . پس چرا شما فقط دارید برا مرگش عزاداری می کنید .

برید و به حال خودتون گریه کنید اگر از اسلام و حسین و خدا فقط همین چیزاش رو درک کردید .

 

بازم برامون گفت . از عشق حسین گفت . گفت حسین عابد نبود حسین کاسب نبود حسین عارف نبود . حسین عاشق بود . چون فقط عاشق می تونه این همه سختی رو تحمل کنه . فقط عاشق می تونه این همه قربانی بده . فقط عاشق می تونه ... . برامون از مظلومیت زینب گفت . از درد و رنج هایی گفت که بعدش متحمل شد . برامون از علی اضغر گفت . از علی اکبر گفت . از امثال حر گفت که چطور ایمان اوردند . برامون از ایمان گفت . از امید گفت و از عمل . شاید درست نفهمی چی می گم چون هر کدومش دنیایی از حرفه . فقط گریز می زنم و بهشون اشاره می کنم . از منصور حلاج گفت . از سعدی و حافظ گفت . از همه چیز و همه کس . شاید بگی چطور تو 2 ساعت این همه چیز رو گفت . خودم هم نمی دونم . ولی جالب حرف میزد . حرفاش مثل حرفای الهی قمشه ای شیرین و دلنشی بود . فقط با یک تفاوت که دکتر قمشه ای آروم و با تومانینه حرف می زنه و این با سرعت نور . هاهاها .

من الان مستم . ولی نه مسته شراب . مست حسین . مست وجودش . مست عشقش . الان با یک جرقه اتیش می گیرم .

چه شبی بود امشب .