بالاخره برای هر آغازی یک پایانی هم هست . بعضی اوقات انسان از این پایان راضی هست بعضی اوقات نه . گاهی اوقات انسان مجبور به پایان می شه گاهی اوقات هم با رضایت و طیف خاطر این کار رو می کنه .
انسان همیشه در تلاش و تکاپو هست تا چیز های رو که دوست داره نگه داره و چیز هایی که غیر مفیدند از شرشون راحت بشه . این طوری آرامش پیدا می کنه .اما اگر بر عکسش اتفاق بیفته اون وقت دیگه خوشحال نیست . حتی بعضی وقت ها از دست دادن چیزی یا کسی انسان رو چنان از خود بی خود می کنه که دیگه بر گشت به زندگی عادیش براش غیر ممکن و امکان ناپذیر می شه .
ولی می دونی کجا بیشتر غصه می خوره . اون جایی که مجبور بشه بالاجبار و با طیف خاطر چیزی رو که دوست داره از دست بده . این جاست که بیش از هر وقتی احساس ناتوانی می کنه و تحمل همچین چیزی براش سخت تره .
بعضی ها می تونند , بعضی ها هم نمی تونند . یک عده قادرند حرف هاشون رو بزنند یک عده هم قادر نیستند این کار رو بکنند .
یکی قادر خوب بنویسه , یکی قادر خوب حرف بزنه تا مقصودش رو بیان کنه و یک عده هم هستند که نه قادرند خوب بنویسند نه قادرند خوب حرف بزنند در نتیجه همیشه احساس ضعف می کنند . همیشه در عذابند که چرا نمی تونند حرف دلشون رو بزنند .
گروهی هستند که قادرند زیبا صحبت کنند . بعضی ها خیلی احساسی می نویسند . بعضی ها بر عکس حرف های منطقی می زنند و نوشته هاشون بر اساس دلیل و برهان .
ولی عده ای هم هستند مثل من . نه بلدند احساسی بنویسند نه بلدند منطقی صحبت کنند . تنها کاری که بلدند اینه که هر چی به ذهنشون می رسه همون ها رو می نویسند تا بتونند بلکه حرفی زده باشند .
بعضی ها واقعآ حرف های زیادی رو دارند که بزنند ولی وقتی می خواند بنویسند تمام حرف هایی رو که قرار بود بزنند یادشون میره , گوئی انگار اصلآ هیچ حرفی برای زدن ندارند .
منم جزء این دسته هستم . همین الان تمام ذهنم از چیز هایی که می خواستم بگم پاک شد .
خب من تو خودم هر استعدادی رو سراغ داشته باشم از یک استعداد مطمئن هستم که هیچ بهره ای نبردم اون هم استعداد در شعر گفتنه , واقعآ که کار سختیه . واقعآ باید به شاعر ها به خاطر این استعدادشون تبریک گفت .
دوست دارم اینجا به یاد یک شاعر معاصر یکی از شعر هاش رو بنویسم . امید وارم که همه خوششون بیاد .
نیلوفر
از مرز خوابم می گذشتم , سایه تاریک یک نیلوفر روی همه این ویرانه فرو افتاده بود .
کدامین باد بی پروا , دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من اورد ؟
در پس در های شیشه ای رویاها , در مرداب بی ته آیینه ها ,
هر جا که من گوشه ای از خودم را مرده بودم , یک نیلوفر روییده بود ,
گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت , و من در صدای شکفتن او , لحظه لحظه خودم را می مردم .
بام ایوان فرو می ریزد و ساقه نیلوفر بر گرد همه ستون ها می پیچد .
کدامین باد بی پروا , دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من اورد ؟
نیلوفر رویید , ساقه اش از ته خواب شفافم سر کشید . من به رویا بودم , سیلاب بیداری رسید .
چشمانم را در ویرانه خوابم گشودم , نیلوفر به همه زندگی ام پیچیده بود . در رگ هایش من بودم که می دویدم . هستی اش در من ریشه داشت .
همه من بود .
کدامین باد بی پروا , دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من اورد ؟
سهراب سپهری
یادش به خیر ... یادمه ن... عاشق ستاره ها بود . از تهران بدش می یومد چون نمی تونست که ستاره ها رو خوب ببینه . دلش می خواست که بشینه تا صبح ستاره ها رو تماشا کنه . اصلا با دیدن ستاره ها یه آرامش خاصی پیدا می کرد . همیشه دلش می خواست بره تو کویر , بره اونجا و زل بزنه به ستاره ها . دلش می خواست که شب همیشگی بود و اون می تونست تمام وقت ستاره هاش رو ببینه . در کل عاشق شب و زیبائیهاش بود وعاشق این بود که زیر نور مهتاب راه بره و حرف بزنه . هر سری یه ستاره خاص رو که از همه کم نور تر و کوچیک تر بود به من نشون میداد می گفت اون ستاره ما ل منه . اون مال خود خودمه . مطمئنم تا حالا کسی به اون چشم ندوخته و نخواسته اون ستاره مال اون باشه . پس اون ما ل منه . قرار بود هر سری برای یاد آوری هم به ستاره هامون نگاه کنیم ... امشب خیال می کنم اون ستاره از همیشه پر نور تره . دلم براش خیلی تنگ شده ولی اصلا دلگیر و ناراحت نیستم چون مطمئنم اونم الان داره به یه ستاره کوچولو کناره ستاره خودش نگاه می کنه و به یاد منه .
خدا بیامرزدش
الان دیگه زندگیم با زندون هیچ فرقی نداره . خونم برام شده زندون . دیوار هاش برام مثل میله های زندون می مونه . خونه خودم زندونه و خونه اون شکنجه گاه . همیشه با دیدن جاهایی که با اون بودم احساس زجر و عذاب پیدا می کنم .
فکر می کردم با یاد آوری خاطرات شیرینم با اون احساس آرامش به من دست بده ولی دیدم که بر عکس , چون با یاد آوری از دست دادن اون درد و رنجم بیشتر میشه .نمی دونم کدوم جهنم عذاب اور تره , این جهنمی که الان توشم و گرفتارشم یا جهنم قیامت . ولی یک مدت عقیده داشتم این جهنم هم دست کمی از اون نداره ...