مسابقات

مسابقات . جالب بود . توی 30 روز فقط نیم ساعت کار کرده بودیم . گروه سرودمون اول شد . ولی طناب کشی و نقاشی ، خطاطی مقام نیاوردیم . البته رزمی هم خیلی خوب کار کردیم . بازو بسته کردن سلاح هم در کسری از یک ثانیه دوم شدیم . همه دارند راجع به جوک های بی مزه و تقلید صداهای مسخره تیممون حرف می زنند . یاد تالار گریفندور توی هری پاتر افتادم .

همش 9 روز کاری مونده از دوران خوش و شیرین آموزشیم . دیگه کل بچه های گروهان رو به اسم می شناسم. تقریبا همه هم من رو می شناسند . یک عکس یادگاری هم با بچه ها انداختیم . 

سربازی قسمت اول

 مسافر شهر غمی !!! غریبی مثل خودمی !!! 

13 آبان . 12 روز و شب میشه که از شروع خدمت میگذره . دلم تنگه . دلم داره می ترکه از غصه . البته سرم گرمه ! هر هفته 5 شنبه جمعه ها هم می ریم خونه . دلم واسه خونه زیاد تنگ نیست . یک روز در میون همش با خونه یک تماس رو دارم . دلتنگی از جای دیگست ! چیز دیگست ! کس دیگست ! حال دیگست ! 

امشب اینجا کلی با بچه های خوابگاه آهنگ خوندیم و خندیدیم و نوحه خوندیم و سینه زدیم و گریه کردیم . امروز سر کلاس جنگ افزار وقتی از خاطرات بعضی ها توی جنگ حکایت شنیدم اشگ چشم هام رو پرکرد واسه خودم یک گوشه رفتم و زار زار گریه کردم ! شنیدی میگند برید از اونا بپرسید که شنیده ها رو دیدند ؟  

عصری هوا مه بود و بارون . ده دوازده نفر شده بودیم زیر بارون ، توی پادگان سپاه ، شعر های عاشقونه جدید و قدیمی رو می خوندیم . افسر نگهبان اومد وسطمون کلی چپ چپ نگاهمون کرد که جمع کنیم بریم تو آسایشگاه ولی گرم بودیم . داغ بودیم . بلند بلند با شور و اشتیاق داد می زدیم و میخوندیم تا اینکه گذاشت و رفت .

امشب دلم حضورت رو می خواد ! بی حد و حصر ! می دونم که نمیدونی ! اما آره ! دلم لک زده که پیشم باشی ! 

آدم اینجا تنهاییش رو صدبار بیشتر حس میکنه . تو خونه که باشی تا دلت واسه کسی تنگ می شه تلفن رو بر می داری بهش زنگ می زنی . ولی اینجا حتی تلفن هم درست و حسابی نداری . حداکثر وقتت برای تلفن کردن به زور به 5 دقیقه می رسه که اونم باید کلی توی نوبت و صف و توی سرما زیر بارون وایسی که آخرش آیا طرف گوشی رو برداره یا نه ! و در ضمن 50 نفر فالگوش وایسادند ببینند تو چی میگی و اون 5 دقیقه مکالمه هم زهرت می کنند . 

تخت 51 . آسایشگاه 6 . جمله ای که منتظری هر لحظه از دهن بچه ها گفته بشه تا بپری سمت تلفن ببینی کی کارت داره که معمولا جز خانوادت کس دیگه ای نیست ! الان که دارم اینا رو مینویسم توی تاریکی شبه . نگهبان خوابگاه یکهو اومد بالای سرم ظاهر شد و پرسید راجع به من چی نوشتی؟ جا خوردم گفتم هیچی ! گفت اسمم احسانه شماره 77 . از منم یاد کن . اینم به خاطر احسان . 

دلم تو رو می خواد دلم تنگ توئه ! توئی که نمیدونم به یادم هستی یا نه !

دوره ارزانی

 

دوره ارزانیست . شرف اینجا ارزان. تن عریان ارزان . آبرو ارزان و دروغ از همه چیز ارزانتر . چه تخفیف بزرگی خوردست قیمت انسان ها

 

 

 

دلم می خواد برم سفر . دلم می خواد سفر بهم خوش بگذره

وقتی کسی را دوست داریم نیازی نیست بدانیم در بیرون از ما چه می گذرد زیرا همه چیز در درون ما می گذرد.

ما کسایی که به فکرمون هستن رو به گریه می اندازیم. ما گریه می کنیم برای کسایی که به فکرمون نیستن. و ما به فکر کسایی هستیم که هیچوقت برامون گریه نمی کنن. این حقیقت زندگیه

دلم تنگ است . دلم تنگ است . دلم اندازه حجم قفس تنگ است .

سکوت از کوچه لبریز است . صدایم خیس و بارانیست .

نمی دانم چرا در قلب من پاییز طولانیست ...

 

هرگز نخواستم که تو رو با کسی قسمت بکنم

یا حتی از تو با خودم یک لحظه صحبت بکنم

هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم

بگم فقط مال منی به تو جسارت بکنم

 

شعرش بی ربط بود . اما حسش واقعی بود ... حس