-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 خردادماه سال 1383 08:15
امشب غرق در افکارم بر بالهای باد صبا بنشسته ام تا خبری گیرم از او از او که هیچ کس فکرش را نمی کند از او که بر بی کسی خود گریان است و از درد ، خروشان است مرا نمی خواند و من بی تابم . افکارم غرق در سیلابیست که بی امان و وحشیانه بر من می تازند تو گویی که جهان در غم او نالان است . رعشه ای بر زمین افتاد از این درد و دردِ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 خردادماه سال 1383 09:58
روزگاری پیش رو دارم روزگاری که در آن غصه و غم بسیار است ... یادم نیست به زمان کی می بود که در پهنه این خاک خدا کودکی بودم فارغ از درد و نیاز فارغ از رنج و بلا عشق من توپکی بود که به زمین هی می خورد و پس از آن یادم نیست که پیره زن چی می گفت و دلم خوش می بود توپکم ، ناز گلم ، بر کنج دروازه نشست و چه سرخوش بودم آنروز !!...
-
ای کاش
شنبه 9 خردادماه سال 1383 20:52
ای کاش مرده بودم ای کاش متولد نمی شدم و این همه غم رو درک نمی کردم ای کاش همه این ها خواب بود ولی نیست ای کاش همه چیز در حد کابوسی شبانه بود ای کاش از خواب بلند می شدم و می دیدم که یک هفته رو الکی خواب نما شده بودم ای کاش ، ای کاش ، ای کاش .... نامردمانی چون من چگونه حق زندگی دارند در صورتی که گلی پرپر می شه . این چه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 خردادماه سال 1383 20:28
پشت یک پنجره باز به شب پسری دوخته چشم به سیاهی کبود آسمان غمگین است منم و یک نخ سیگار به دست بوی نمناک زمین ذهن را برده به آن دور زمانهای لطیف آن زمان شب بارانی ما سرد نبود اولین بوسه به دود ، اولین قطره به چشم آن زمانها که گلو بغض نفسگیر نداشت آن زمانها که به دل داغ جگر سوز نبود ان زمانها که به لب غصه و غم راه نداشت...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 خردادماه سال 1383 22:33
ببخشید ....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1383 09:14
اِی باد اگر به گلشن ِ اِحباب بگذری ز ِنهار عَرضه دِه بر جانان ، پیام ِ ما گو، نام ِ ما ، ز ِ یاد به عمداً چه می بری خود آید ، آن که یاد نیاری ، ز ِ نام ِ ما .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1383 16:07
ای امت محمد شما را چه شده است ....؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 اردیبهشتماه سال 1383 07:00
حالا باید چی کار می کرد ؟ رها شده بود ... نه از قید و بند ... نه از تعلقات ... رهاش کرده بودند ... نه از غل و زنجیر و نه از دو رنگی ها ... بلکه رها شده بود به امان خدا . بی کس و کار شده بود .... بی یار و یاور ... بدون هم دم ، بدون هم زبون و بدون هم فکر ... رهاش کرده بودند تا در بی کسی بمونه و در بی کسی جون بده . دیگه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1383 21:59
نصفه شب بود … ساعت ها بود که در انتظارش نشسته بود ولی ازش خبری نبود … نمی دونست کجا باید به دنبالش بگرده … فقط این رو می دونست که بد جوری بهش عادت کرده بود … اون نمی تونست لحظه ای رو بدون اون سر کنه و محبوبش امشب نیومده بود … آره . اون بهش دل بسته بود ... شاید هم عاشقش شده بود … نمی دونست که به چیه اون دل بسته بود ولی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 اردیبهشتماه سال 1383 08:44
یک چند وقتی هست که این جا چیزی ننوشتم . ولی الان یک سری مطلب آماده کردم براش . ان شا الله به زودی تایپ می کنم می فرستمش . قربان شما . هادی بیرقدار
-
THE LORD OF THE TIME
دوشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1383 12:48
THE LORD OF THE TIME Come on baby. Come on and see that I am the lord of the time. I can control the time. I can take it back or faster it. What do you think? Do you think that I am mad? But no I am not mad. My power is very much. Just a few persons can feel it. I am the king of my mind . I can go every where and...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اردیبهشتماه سال 1383 01:10
به نام یکتا مهندس هستی بالاخره ! اشکان ، این عزیزه برادرم هم به جمع وبلاگ نویس های دنیا اضافه شد . اشکان جون تولدبلاگت مبارک .ان شاالله که از عشق پر بشی . بعد پرپر بشی . آخی اشی هم می نویسه . این قدر رمانتیک می نویسه ادم ناخواسته عاشق می شه . یه لینک خوشگل هم بهش دادم که بچمون اولی کاری با ذوق و شوق بیشتری بنویسه ....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1383 01:41
در قمار خانه این حسن وجود دارد که مردم پایبند تشریفات نیستند و اعمالشان خیلی خود مانی است . راستی ! خویشتن فریبی چه فایده ای دارد ؟ این یک اشتغال ذهنی افراد بی مغز است .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 فروردینماه سال 1383 13:46
به نام یکتا مهندس هستی امروز هم شروع شد . امروز می خوام یک کم راجع به بلاگ هایی که می خونمشون حرف بزنم . اول از همه بلاگ خودمه . اصلا راه نداره که هر روز یک سری بهش نزنم . آخه دلم براش تنگ می شه . بعد هم فی الفور یک سری به بلاگ نیروی کیهانی دوست خوبم می زنم . بلاگ جالبی داره و توش همیشه مطالبه آموزنده و مفید هست ....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 فروردینماه سال 1383 23:41
دلم هوس یک کم چرت و پرت گویی محض رو کرده . اصلا هم برام مهم نیست چی می گم . می خوام چرت و پرت بگم . می گی مخش معیوبه ! یا مرتیکه بیکار ببین چی یا می گه ! برام اصلا مهم نیست !! بزار هر کی هر چی می خواد بگه . می خوام همین طوری حرف بزنم . اصلا هم قصد ندارم چیزی رو برسونم یا درس اخلاق بدم مثل همیشه . خب چی کار کنم . منم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 فروردینماه سال 1383 23:36
امروز روز عجیب ، مفتضح و بی معنایی بود .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 فروردینماه سال 1383 15:07
Power Of God به سراغ من اگر می آیید به گمانم ، نتوانید بیابید مرا پشت هیچستانم بلکه هم دفتر او !! پشت هیچستان جاییست که به آن دفتر دکتر گویند !! پشت درها همه قفل !!؟؟ چهره ای بستانکار !! گو این دکتر ما نتواند بپذیرد تو را در بر خویش . روی درها هم ، نقش اعلامیه ها است که صبح بر رخش می کوبند بلکه هم بر دل ما !!! که...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 فروردینماه سال 1383 18:43
سنگ کلیه سنگ کوچولوی کوچولوی من ، چند وقته که داره بازیم می ده . هی این ور و اون ورم می کنه . بالا و پایینم میکنه . بی انصاف خیلی زور داره . آخه یک سنگ 4 یا 5 میلی متری و این همه زور ؟ راستی ! می دونی من برای تک تکه سنگ هام اسم گذاشتم ؟ اسم اولی ساناز بود !! آخه خیلی ناز بود . کلی خوشگل بود . اسم یکیشون خال خالی بود...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 فروردینماه سال 1383 16:02
می دونی ! زندگی یک قماره بزرگه .اما رو هیچ چیزش نمی تونی شرط ببندی . نه رو دوستی هاش نه روی عشق هاش و نه روی دشمنی هاش . همش زود گذر و غیر قابل اعتماده . همیشه در حال ریسک کردن هستی . و بعضی اوقات تو رو ی همه زندگیت شرط می بندی و می بازی و بر عکس بعضی وقت ها هم در عین نا امیدی بهترین شانس ها بهت رو می کنه و می شی یک...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 فروردینماه سال 1383 23:45
یک چند وقتی بود که این قدر کار داشتم وقت برای فکر کردن و نوشتن پیدا نمی کردم . اما الان چند دقیقه تنها شدم و می نویسم . نمی دونم طبیعتم شاده یا اینکه زود غم ها رو فراموش می کنم چون همش سر حال هستم . پس ای ول به خودم . امسال به خودم چند تا قول کوچولو دادم . کوچولوی گوچولوی کوچولو . قول دادم آدم ها رو بیشتر از قبل دوست...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 فروردینماه سال 1383 02:25
الان درد دارم ... دارم از شدت درد به خودم می پیچم ... فکر می کنم شدم مثل یک آدمی که مار نیشش زده باشه ... خدا این درد رو نصیب گرگ بیابون نکنه ... من چقدر حالم بده ... می خوام گریه کنم ... می خوام از شدت درد بزنم زیر گریه ... نه ! من ضعیف نیستم ... مثل همیشه لحافم رو گاز می گیرم و سعی می کنم فریاد نزنم تا کسی از خواب...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 فروردینماه سال 1383 00:08
مدت هاست که بدون تو جایی نمی روم . تو را با خود به ساده ترین مخفیگاه های ممکن می برم . تو را در شادیم مخفی می کنم . مثل یک نامه عاشقانه در روز روشن . شادی پر ارزشترین و کم ارزش ترین ماده در دنیاست . تنها کودکان آن را می بینند ، کودکان ، قدیسان و سگ های ولگرد . و تو . تو شادی را در حین پروازش به دام می اندازی . و بعد...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 فروردینماه سال 1383 22:07
این نامه رو یک دختر برای اشکان عزیزم نوشته بود حیفم اومد بقیه نخونندش : سلام با تو به خرابات اگر گویم راز به زانکه به محراب کنم راز و نیاز ای اول و ای آخر خلقان همه تو خواهی تو مرا بسوز خواهی بنواز نمی داتم که کیستی و نامت چیست ، فقط می دانم که از لحظه ای که تو را دیدم صدای قلبم را می شنوم . شنیده بودم که این نشانه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 فروردینماه سال 1383 22:30
خب امروز می خوام شاده شاد باشم برا همینم یک آهنگ شاد از ویگن گذاشتم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 فروردینماه سال 1383 22:18
من تمنا کردم که تو با من باشی تو به من گفتی : هرگز ، هرگز پاسخی سخت و درشت و مرا غصه این هرگز ، کشت و مرا غصه این ، هرگز کشت .
-
غرق شده در مرداب
شنبه 8 فروردینماه سال 1383 16:23
دست هایم را بگیر ... مگذار که در این مرداب فرو بروم ... من هنوز نفس می کشم ... در من هنوز رگه هایی از امید باقی مانده ... نگذار که امیدم به یاس تبدیل شود ... تو ! تو ! تو می توانی کمکم کنی ... پس بشتاب ، کاری کن . چرا شتابان به سراغم نمی آیی ؟... دستانم را در بالای سرم با تمام قدرت نگاه می دارم و به سوی تو دراز می کنم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 فروردینماه سال 1383 06:35
سلام این نوشته رو تو یک بلاگی دیدم خیلی خوشم اومد چون کاملا همون حرفای دل من بود : http://www.sukoot.persianblog.com/ آخ که چقدر دلم برای چند لحظه بی دغدغه تنگ شده . دلم سکوت می خواد …. یک شب خلوت و فقط این نوا : با آن همه بیــداد او وین عهــــد بی بنیــــاد او در سیــــنه دارم یـــــاد او یا بر زبانم مـــــی رود در...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 فروردینماه سال 1383 10:44
خواستم بگم که هستم . آخه این چند وقت چیزی ننوشته بودم از بس که سرم شلوغ بود برا همین خواستم اعلام وجود بکنم . by the way . در هر حال سال خوشی داشته باشی .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 اسفندماه سال 1382 19:18
یاد خاطرات شیرین گذشته چرا همیشه اینقدر تلخه ؟؟؟ همیشه بعد از یاد آوری یکی از خاطرات خوبم گریم می گیره . شاید یکی از دلایلش این باشه که این اتفاقات خیلی نادرند و برای آدم کم پیش می یاند ، شاید هم دلیلش این باشه که تو زندگی خیلی مشکل داریم و وقتی یادمون می یاد یک دقیقه یا یک ساعت یا یک روز فارغ از همه این مشکلات بودیم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 اسفندماه سال 1382 11:48
به نام او می خوام بدون فکر فقط بنویسم . بدون هیچ گونه فکری راجع به نوشته هام . می خوام برم بیرون . برم و برا یک بارم که شده همه جا رو بگردم . همه چیز رو بینم . با همه جور مردم حرف بزنم همه جور فرهنگی رو ببینم و شکوهمندی های هر کدوم از این تمدن ها رو درک کنم . می خوام قادر باشم از گذشته پر افتخار ملتم با اطلاع بشم...