-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 اسفندماه سال 1382 23:24
پیک نیک امروز خیلی خوش گذشت . یعنی خیلی که مال یک ذرشه . مال اون موقعی هست که تازه سر صبح از خواب پا میشی داری چشم هات رو به هم می مالونی . آره دیگه ، جونم برات بگه که امروز با بچه ها رفته بودیم پیک نیک . شاید به هر کی بگیم که این موقع سال که فوق العاده سرده ما رفتیم اوشان ، کلی بهمون بخنده و بگه که الحق دیوانه اید که...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 اسفندماه سال 1382 09:39
نمی دونم چرا ؟ ولی اکثر انسان ها نسبت به چیزی که منع می شن حریص تر می شند . حتی اگه قبل از اون هیچ تمایلی به انجام اون کار نداشته باشند . طرف می بینی اصلا طرف یک چیزایی به عمرشم نمی ره ولی وقتی بهش می گند طرف اون چیز نرو ، دوست داره بره و ببینه اون چیز چیه . مثلا می گند به این چیز دست نزنید ، طرف تمام سعی و تلاشش رو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 بهمنماه سال 1382 13:38
امروز تصادف کردم . الحمد لله چیزیم نشد . ولی بدنم خیلی درد می کنه .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 بهمنماه سال 1382 13:17
یواشکی رفتم در گوش خدا گفتم که هیچ کسی نفهمه . این قدر یواش گفتم که حتی خودم هم نشنیدم ولی اون شنید به خوبی هم شنید و جواب داد . با خودم گفتم که گفتن این همه حرف با اون نیاز به خلوت ویژه ای داره . زمانی که نه کسی با من کار داشته باشه نه من فکرم بخواد به جای دیگه ای مشغول بشه . برا همینم سر صبح رفتم دم در خونش . با...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 بهمنماه سال 1382 10:17
می نویسم تا بخونی ، می نویسم تا بدونی ، می نویسم تا بیشتر بشناسی ، می نویسم تا فکر کنی ، می نویسم تا تصمیم بگیری و می نویسم تا نظر بدی و با لاخره می نویسم تا بنویسم و با نوشتنم تو از خودت سوال کنی که چرا می نویسه ؟ برای کی می نویسه ؟ از نوشتنش چه هدف و منظوری داره ؟ و آیا با نوشتن به هدفش رسیده یا نه ؟ می نویسم چون...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 بهمنماه سال 1382 17:23
سلام . سلام گرمم رو به همه دوستام هدیه می کنم . این سلا م یه سلام معمولی نیست یک سلام ویژه هست که باهاش برای بقیه آرزوی سلامتی می کنم . پس قدر این سلام مخصوص رو بدونید . خب بعد از سلامم بهتون ، براتون آرزو می کنم که هر جا و در هر موقعیتی هستید شاد و موفق و سر بلند باشید و هرگز براتون اتفاق بدی نیفته . حالا هر کجا که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 بهمنماه سال 1382 19:46
خب من که نمی دنم این valentine که می گند چی چیه ولی می دونم خوراکی نیست وگر نه من حتما یه چیزایی ازش شنیده بودم . می گند مال عشاقه . هه هه . مگه دیگه کسی هم عاشق می شه . اوووووووووووووووواه یک زمانی اونم قدیم ندیما تو داستان های نظامی و عطار می گفتند وجود خارجی داشته ولی الان نایاب شده . اگه می شه آمپولش رو بدید ما هم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 بهمنماه سال 1382 12:11
مریم واقعا که نمی تونم هر سری که پیشم هستی نسبت بهت احساس ویژه ای پیدا نکنم . خودتم می دونی که یک سر و گردن از بقیه بالاتری . وقتی هستی من غرق در لذت می شم . با اون لباس سفید و سبزت . با اون قد بلندت و اون بدن ظریف و لطیفت . وقتی پیش منی مستم می کنی . می خوام از هوش برم . به نظرم پیدا نمی شه اونی که به پای تو برسه و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 بهمنماه سال 1382 11:48
این بار می خوام برای تو بنویسم . فقط و فقط برای تو و نه هیچ کس دیگه . می خوام بدونی که کار خیلی سختی رو ازم خواستی . واقعا هیچ چیز سخت تر از ، از دست دادن یک دوست خوب ، یا صحبت نکردن باهاش نیست . به نظر تو این طور نیست ؟ شاید بگی : ما که هنوز دوست هستیم فقط دیگه با هم صحبت نمی کنیم . ولی من میگم اساس و پایه هر دوستی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 بهمنماه سال 1382 17:45
I am happy . because I have two brothers and a sister and my parents are alive and healthy. I am happy because I have too many friends and I have some best friends in them . some of them are my sisters and one of them is my brother , I am happy because the birds singing and flying . I am happy be cause many bad things...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 بهمنماه سال 1382 02:36
بالاخره برای هر آغازی یک پایانی هم هست . بعضی اوقات انسان از این پایان راضی هست بعضی اوقات نه . گاهی اوقات انسان مجبور به پایان می شه گاهی اوقات هم با رضایت و طیف خاطر این کار رو می کنه . انسان همیشه در تلاش و تکاپو هست تا چیز های رو که دوست داره نگه داره و چیز هایی که غیر مفیدند از شرشون راحت بشه . این طوری آرامش...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 بهمنماه سال 1382 02:35
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 دیماه سال 1382 21:12
سخنان حکیمانه دوز , دغل , کلک , حقه , دروغ و ... داشتم فکر می کردم که زندگی بدون این واژه ها چطوری می شه , دیدم اصلا نمیشه . مزه زندگی به همین چیزاست . اصلا مگه میشه بدون دروغ زندگی کرد . لذتی که تو دروغ هست هرگز تو راست گفتن نیست . وقتی میشه با کلک سر یه آدم رو شیره مالید چه احتیاجی هست که راستش رو به طرف بگی . وقتی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 دیماه سال 1382 20:07
بعضی ها می تونند , بعضی ها هم نمی تونند . یک عده قادرند حرف هاشون رو بزنند یک عده هم قادر نیستند این کار رو بکنند . یکی قادر خوب بنویسه , یکی قادر خوب حرف بزنه تا مقصودش رو بیان کنه و یک عده هم هستند که نه قادرند خوب بنویسند نه قادرند خوب حرف بزنند در نتیجه همیشه احساس ضعف می کنند . همیشه در عذابند که چرا نمی تونند...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 دیماه سال 1382 01:12
خب من تو خودم هر استعدادی رو سراغ داشته باشم از یک استعداد مطمئن هستم که هیچ بهره ای نبردم اون هم استعداد در شعر گفتنه , واقعآ که کار سختیه . واقعآ باید به شاعر ها به خاطر این استعدادشون تبریک گفت . دوست دارم اینجا به یاد یک شاعر معاصر یکی از شعر هاش رو بنویسم . امید وارم که همه خوششون بیاد . نیلوفر از مرز خوابم می...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 دیماه سال 1382 22:57
یادش به خیر ... یادمه ن... عاشق ستاره ها بود . از تهران بدش می یومد چون نمی تونست که ستاره ها رو خوب ببینه . دلش می خواست که بشینه تا صبح ستاره ها رو تماشا کنه . اصلا با دیدن ستاره ها یه آرامش خاصی پیدا می کرد . همیشه دلش می خواست بره تو کویر , بره اونجا و زل بزنه به ستاره ها . دلش می خواست که شب همیشگی بود و اون می...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 دیماه سال 1382 19:49
الان دیگه زندگیم با زندون هیچ فرقی نداره . خونم برام شده زندون . دیوار هاش برام مثل میله های زندون می مونه . خونه خودم زندونه و خونه اون شکنجه گاه . همیشه با دیدن جاهایی که با اون بودم احساس زجر و عذاب پیدا می کنم . فکر می کردم با یاد آوری خاطرات شیرینم با اون احساس آرامش به من دست بده ولی دیدم که بر عکس , چون با یاد...
-
ایمیل من
یکشنبه 30 آذرماه سال 1382 09:07
satataeil@yahoo.com
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 آذرماه سال 1382 08:55
عذاب , عذاب باز هم عذاب . آخه من چقدر باید درد و عذاب بکشم . یک مو قع به خودم نوید می دادم که اشکالی نداره . اون رفته بهشت . لا اقل وقتی مردم , می تونم به ... برسم . اما وقتی خوب فکر کردم دیدم حتی اون جا هم نمی تونم به اون برسم . من کجا و بهشت کجا .... چه خیال خا می . افسوس ... سینه از آتش در غم جانانه بسوخت آتشی بود...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 آذرماه سال 1382 19:36
سلام . من چند روز نبودم . دوباره بر گشتم . واقعا جای همتون خالی . اصفهان خیلی خوش گذشت . خوش باشید و سلامت .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 آذرماه سال 1382 14:47
در جستجوی عشق از دست رفتم به همه جا سر زدم . به هر جایی که به نظرم آشنا اومد . به هر جایی که فکر می کردم اونجا رفته باشه . به تموم جا هایی که باهاش رفته بودم و فکر می کردم شاید به اونجا بر گشته باشه . ولی پیداش نکردم . هر کاری کردم که بر گرده ولی بر گشتی در کار نبود . همه چیز تموم شده بود . اون رفته بود و من رو جا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 آذرماه سال 1382 14:47
روح ازاد انسان را به بند می کشد , خوشحالی را به غم و غم را به خوشحالی تبدیل می کند , گونه های سرخ را زرد می کند . دوستان را از یکدیگر جدا و نسبت به هم سرد می کند . تفکر و تعقل را وادار به گوشه نشینی می کند . چشمان انسان را کور می کند و انسان را به هر سو که بخواهد می کشاند . آری عشق چنین است .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 آذرماه سال 1382 14:46
د ر باب عشق عشق همواره با اندوه همراه خواهد بود ; همواره به اشک آلوده خواهد شد ; آغازش شیرین و پایانش تلخ خواهد بود ; هرگز در حد اعتدال نخواهد ماند یا افراط است یا تفریط ; لذت عشق هرگز به اندوه و محنتش نخواهد رسید ... همواره نا پایدار , دروغین و پر نیرنگ خواهد بود ; چون غنچه ای نا شکفته به یک دم خواهد پژمرد ; ریشه اش...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 آذرماه سال 1382 22:26
بی مقدمه نمی شود با مقدمه شروع کرد . اصلآ مقدمه هم لازم نیست . آخر کداممان می دانیم از کی و کجا شروع شد ؟ راستی در دل شما هم بوده ؟ فهمیدید از کی شروع شده ؟ نه ! مطمئنم که شما رو هم غافلگیر کرده . با ید خیلی مواظبش بود . هر وقت بخواد می یاد و همه چیز رو به هم میریزه . گاهی بدون بهانه میره و گاهی هم با هزار بهانه باقی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 آذرماه سال 1382 18:33
.... به یاد یک عزیز رفته ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 آذرماه سال 1382 23:43
جالبه برام اینجا هم شده مثل خیابون . هی آدما می یاند و میرند . بعضی هاشون نگات می کنند بعضی ها هم نه . برا بعضی ها اهمیت داری برا ما بقی نه . خیلی هاشون حتی به خودشون زحمت نمی دند که در موردت نظر بدند . انگار نه انگار که می بینندت و تو این جا وجود داری . مثل تو خیابون که از کنارت بدون هیچ توجهی رد می شند و براشون مهم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 آذرماه سال 1382 23:37
داشتم فکر می کردم وقتی ادم عاشق میشه یا فکر می کنه عاشق شده چطوری می شه . دیدم که یه سری تغییرات فیزیکی و روحی تو انسان به وجود می یاد که تا حالا کسی سعی نکرده تشبیهش کنه یا در موردش صحبت کنه . به فکرم رسید هر چه قدر از این تغییرات به ذهنم می رسه هر چند به صورت خیلی ساده و فیزیکی باشه براتون بگم . شاید براتون جالب...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 آذرماه سال 1382 08:02
امیدی نداشتم . سر گردون بودم و کلی اضطراب داشتم . نمی دونستم چی کار کنم . هیچ چیز رو نمی دیدم انگار توی یک بیابون تاریک راهم رو گم کرده بودم . ذهنم و روحم گوئی اسیر شده بود. ذهنم در بند بود . فکرم کار نمی کرد . در همین حین صداهایی به گوشم رسید . ولی نمی دونستم از کجاست . هی این ور و اون ور صداهایی رو می شنیدم ولی نمی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 آذرماه سال 1382 09:21
بارباپاپا عوض میشه کسانی که تا همین چند وقت پیش بچه بودند , بارباپاپا یادشون هست . معمولآ فیلم های انیمیشن طوری ساخته میشن که نمی شه روشون حساب باز کرد و صد و هشتاد درجه با زندگی واقعی فرق دارند . مثلا جمله خرگوش باهوش یک جمله معمول در کارتون هاست ولی در حقیقت خرگوش هوش زیاد بالاتری نداره . اما همین بارباپاپا و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 آذرماه سال 1382 00:43
خب بالاخره شروع کردم به نوشتن . امید وارم چیزی برای گفتن داشته باشم . که اینجا بخوام بنویسم . امروز ۱۵ آذر ۱۳۸۲ .