-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1384 23:07
به درک گر دل من غمگین است به درک گر غم من سنگین است به درک رابطه گر خورده ترک قطع آن هم به جهنم به درک
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1384 13:21
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 تیرماه سال 1384 08:54
من که از پژمردن یک شاخه گل از نگاه ساکت یک کودک بیمار از فغان یک قناری در قفس ازغم یک مرد در زنجیر حتی قاتلی بر دار! اشک در چشمان وبغضم در گلوست وندرین ایام زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست مرگ او را از کجا باور کنم؟ فریدون مشیری
-
زندگینامه حامد طهرانی ( با ط دسته دار )
دوشنبه 30 خردادماه سال 1384 13:51
salam hadi in ghooshei az masael , masaaeb, mararatha va sakhtiha va masheghatha va moshkelate faravaniye ke man tanha dar ye rooz az zaman khedmat motehamel shodam, albate bebakhshid inghadar golab berootooniye , inam begam ke ma in hame sakhtio keshidim ke shoma ha rahat bekhabin va dars bekhoonin , to ro khoda ye...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 خردادماه سال 1384 13:25
زندگی رفت و مرا تنها گذاشت او چرا تنها مرا با این همه غمها گذاشت؟ در قمار زندگی کارم همه بازندگی است مرگ را نازم که تنها بودنم در زندگی است در قمار زندگانی عاقبت من باختم بس که تک خال محبت بر زمین انداختم عشق عین و شین و قافش بندگی است چون نباشد هر یکش شرمندگی است هردو سوی عشق چون واحد شوند هر سه حرفش پایه های زندگی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 خردادماه سال 1384 14:16
باشه . قبول . ولی این یه جور اعتراض بود به بعضی کار ها . کارهایی که لازم نیست راجع بهش دیگه حرف زده بشه . شاید اون طوری به گوشت می رسید ولی این طوری دیگه به گوشتم نمی رسه . ولی یادت نره هر چیزی دلیلی داره ( یا داشته ) . به جای اینکه فکر کنی که فلانی چی پشتت می گه فکر کن چرا می گه . همیشه همه کارهای آدم درست نیست ....
-
شازده کوچولو
یکشنبه 22 خردادماه سال 1384 08:35
سیاره بعد جایگاه می خواره ای بود . این دیدار بسیار کوتاه بود ، ولی شازده کوچولو را در غم عمیقی فرو برد . می خواره ای را دید که ساکت در برابر مجموعه ای از بطریهای خالی و مجموعه ای از بطریهای پر نشسته بود . به او گفت : - چه می کنی ؟ - می خواره با حالتی ماتم زده گفت : - می می خورم . شازده کوچولو پرسید : - چرا می می خوری...
-
شازده کوچولو قسمت نهم
چهارشنبه 18 خردادماه سال 1384 16:41
سیاره دوم جایگاه مرد خود پسندی بود . خود پسند همین که شازده کوچولو را از دور دید با صدای بلند گفت : - به به این هم یک آدم ستایشگر . زیرا در نظر خودپسند ها دیگر مردم همه ستایشگر آنان هستند . شازده کوچولو گفت : - سلام . شما کلاه عجیبی دارید . خودپسند جواب داد : - برای این است که سلام بدهم . یعنی وقتی که برایم دست می...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 خردادماه سال 1384 22:19
روز اول ، مدرسه : امروز معلم به ما یاد داد که صوت ، در هر ثانیه ، میتواند 330 متر را طی کند. شب اول ، خانه : سرم را به آسمان بلند میکنم و آرزوهایم را فریاد میزنم ؛ منتظر میمانم تا صدایم به انتهای جهان برسد ، خدا آن را بشنود و جوابم را بدهد. روز دوم ، مدرسه : امروز یاد گرفتیم که صوت نمیتواند در خلا حرکت کند. شب دوم ،...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 خردادماه سال 1384 14:26
سلام . من دیگه با hbeyraghdar آن لاین نمی شم . هر کسی دوست داشت آی دی جدیدم اینه : pesarane_sarnevesht
-
شازده کوچولو قسمت هشتم
سهشنبه 10 خردادماه سال 1384 12:55
شازده کوچولو به منطقا اخترک های 325 ، 326 ، 327 ، 328 ، 329 و 330 رسید . پس به یک یک آنها سر زد تا هم سرگرم شود و هم چیزی بیاموزد . خرده سیاره اول جایگاه شاه بود . شاه با جامه ای از مخمل ارغوانی و قاقم بر تختی بیسار ساده و در عین حال با شکوه نشسته بود . همین که چشم شاه به شازده کوچولو افتاد با صداس بلند گفت : - خوب...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 خردادماه سال 1384 15:22
باز هم شب شد . باز هم ساعت ۱۲ بار نواخت. و باز هم زندگی کوچک ما پشت این شیشه قطور فاصله ها شروع شد.هر کدام میان یک پنجره جا خوش می کنیم به انتظار آن دیگری و این دقیقه ها ی انتظار چه سرد و خاکستریند.تا باز او بیاید و تقه ای به شیشه پنجره ات بزند تا باز به یادت بیاورد که بیهوده به انتظار ننشسته ای . ما چون دو دریچه رو...
-
شازده کوچولو قسمت هفتم
پنجشنبه 5 خردادماه سال 1384 21:22
گمان می کنم که شازده کوچولو برای گریختن از آنجا از مهاجرت دسته ای پرندگان صحرایی استفاده کرد . صبح روز حرکت سیاره اش را خوب مر تب کرد . تنوره آتش فشان های روشن را به دقت پاکیزه کرد . دو آتش فشان شعله ور داشت که صبحانه اش را به آسانی با آنها گرم می کرد . یک آتش فشان خاموش هم داشت ولی به قول خودش : (( آدم که کف دستش را...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 خردادماه سال 1384 22:48
در اتاق شیمی درمانی سهیل کوچولو با مهربانی انگشت روی کله ی بی موی عروسک می کشید و می گفت:«سهیل...»
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 خردادماه سال 1384 09:06
الملک یبغی مع الکفر و لا یبغی مع الظلم باز بوی باورم خاکستریست صفحه های دفترم خاکستریست پیش از اینها حال دیگر داشتم هر چه می گفتند باور داشتم پیر ها زهر هلاهل خورده اند عشق ورزان مهر باطل خورده اند باز هم بحث عقیل و مرتضاست آهن تفتیده مولا کجاست ؟؟؟ نه فقط حرفی از آهن مانده است شمع بیت المال روشن مانده است نه فقط حرفی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1384 00:00
کتاب مشهورش را به دست گرفته بودم که بخوانم. زیاد در پیشگفتار پیش نرفته بودم که عاشقاش شدم. این را همان روزها هم به چند نفر گفتم، اما به هر کسی (یا به هیچ کسی؟) رویام نشد بگویم که چه شد که عاشقاش شدم …. از دانشگاههایی گفته بود که وقت نوشتن این کتاب برای تحقیق یا سخنرانی رفته بود—همسرم و من در فلان تاریخ به فلان...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1384 20:02
روزگاری در آرزوی یافتنت بودم بی چون و چرا .. امروز در به درت هستم با هر نگاه .. اما فردا را تو برایم تصویر کن سفید یا سیاه ؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1384 00:02
اغلب هنگام نوشتن حضورش را حس می کنی؛ بالای سرت ایستاده و به دست هایت نگاه می کند! چیزی به درونت چنگ می اندازد و فکرمی کنی در یک تاریکی محض نشسته ای! اما می نویسی و می بینی که ممکن است: ممکن است که بنویسی! بعد انگار که آب سردی روی تن ات ریخته باشند، ادامه می دهی! به خط آخر که می رسی؛ مثل چتربازی می مانی که به زمین...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1384 18:44
امروز از دست یک سری از دوست هام بی نهایت ناراحت شدم . نمی تونم ببخشمشون . لا اقلش همین لحظه . مثلا قرار بود امروز بریم نمایشگاه کتاب . من امروز باید میرفتم بیمارستان به خاطر دوستام پیچوندمش گفتم یک روز دیگه می رم . سر صبحی شرمنده خواهرم شدم که نتونستم برسونمش به کلاسش . جلسه ای که با دوستام بود رو کنسل کرده بودم ساعت...
-
شازده کوچولو قسمت ششم
پنجشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1384 13:45
خیلی زود توانستم ان گل را بشناسم . در سیاره شازده کوچولو همیشه گلهای بسیار ساده ای بودند فقط با یک ردیف گلبرگ که نه چندان جایی می گرفتند و نه مزاحم کسی می شده اند . صبح یک روز در میان علف ها پدید می آمده اند و شب همان روز می پژمرده اند . وای این گل یک روز از دانه ای که معلوم نبود از کجا آمده است ، جوانه زده بود و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1384 13:00
باز از نو دوباره له شدن و من هر بار محکم تر از بار قبل با سر به دیوار این زندگی می خورم . نگاهم که کنی می بینی درست همینجا همینحا گوشه پلک راستم است که عجب می زند . انگشتانم را روی پوست صورتت می گذارم خودت را عقب می کشی . چی شد یخ کردی ؟ پس منرا چه می گویی که با این سرما تمام زمستان و گاهی هم تابستان را سر می کنم. چی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1384 09:34
می دانی واقعیت این است که من به زنجیره ی حقیقی زندگی تو تعلق ندارم. من یک ذهنیتم، یک حضور نامرئی و سیال. یک حجم بی وزن که هرگاه بخواهی هست و هروقت بخواهی، نیست. گاه و بی گاه اما به عاریه مرا با حلقه ای وصل می کنی میان آدم هایی که صورت دارند، نام دارند، حقیقی اند و حقوقی اند.. آدم هایی که حق دارند در دنیای تو باشند با...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1384 15:42
روزی در شهری جوانی آمد و گفت:من زیبا ترین قلب را دارم همه جمع شدند ودیدند قلب او کاملا سالم و بدون حتی ۱ خطشه است ناگهان پیر مردی آمد و گفت:ای جوان قلب من از تو زیبا تر است همه قلب او را تماشا کردند؛قلب او زخمی بود پر از تکه های کنده شده؛پر از شیار های خالی و قسمت هایی از آن با تکه های دیگری پر شده بود جوان خندید و به...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1384 23:42
سیگار سنگر نمی گیرم آتش که می گشایی حلقه حلقه من آه می کشم تو دود می کنی
-
شازده کوچولو قسمت پنجم
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1384 08:06
روز پنجم ، باز هم به برکت بره ، آن راز زندگی شازده کوچولو بر من آشکار شد . مانند نتیجه مسئله ای که مدت ها آن را در دل اندیشیده باشد ، ناگهان بی مقدمه از من پرسید : - بر ها که درختچه ها رو می خورند گل ها رو هم می خورند ؟ - گوسفند هر چه گیر بیاورد می خورد . - حتی گل هایی را که خار دارند ؟ - آره . حتی گل هایی را که خار...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1384 17:21
می شه بی غرور بود و راحت زندگی کرد ، می شه هم مغرور بود و گاهی حسرت فرصتهای از دست رفته رو خورد .
-
شازده کوچولو قسمت چهارم
جمعه 9 اردیبهشتماه سال 1384 22:45
آه ای شاهزاده کوچک ! چنین بود که من اندک اندک به زندگی بی مقدار و اندوهبار تو پی بردم . تو سالها جز شیرینی تماشای غروب آفتاب تفریح دیگری نداشتی . من این نکته را صبح روز چهارم دریافتم وقتی که تو گفتی : - من غروبها را دوست دارم . بیا برویم غروب آفتاب را تماشا کنیم . - ولی باید منتظر بمانیم . - منتظر چی؟ - منتظر اینکه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1384 20:40
مثل من ... دیروز وقت غروب رفتم پشت بوم ...غروب خیلی زیبا اما دردناک بود ...نمی دونی که خورشید چه مظلومانه با آسمون خداحافظی میکرد مثل من و تو ... خورشید وقت رفتن بغضشو توی دلش کشت تا آسمون دلش نگیره مثل من ... اشکاشو پشت یه لبخند پنهون کرد مثل من ... آسمون خواست با گفتن برو به خورشید محبت بکنه مثل تو ... من همه اینا...
-
شازده کوچولو قسمت سوم
چهارشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1384 11:20
هر روز اطلاع تازه ای از سیاره شازده کوچولو و از عزیمت و مسافرت او به دست می آوردم . اینها همه اندک اندک و به تصادف ، در ضمن اندیشه ها و گفته های او ، بر من آشکار می شد . چنین بود که روز سوم از ماجرای تلخ بائوباب ها با خبر شدم . این بار هم بره بانی این تصادف بود زیرا شازده کوچولو که انگار دچار شک شدیدی شده بود ناگهان...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1384 14:23
به نام یگانه گل یا پوچ باز بی همتا آیین نامه قوانین و مقررات لیگ برتر گل یا پوچ (( گیپ تی جی )) 1 – تیم های گل یا پوچ متشکل از حداقل 2 نفر و حداکثر 5 نفر می باشد . 2 – تعیین داور مسابقه با توافق طرفین بازی و از میان شخصیت های بی طرف و مورد تائید هیئت اجرایی مسابقات می باشد . 3 – هر تیمی می بایست یک نفر را به عنوان...