-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 آبانماه سال 1384 15:47
به قول سزار : آنچه اصل است از دیده پنهان است ... به قول روباه تو شازده کوچولو : نهاد و گوهر رو با چشم سر نمی شه دید .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 مهرماه سال 1384 01:57
سلام دوستم . امشب چیزهایی بهم یاد دادی و گفتی که سعی میکنم تا آخر عمرم فراموشم نشه و بهشون عمل کنم . الان ۱۰ برابر شاد شدم . یک سری تغییر رو دارم شروع میکنم . اممم . پ. ن (( متاسفانه به هیچ دختری نمیتونم دونسته هام رو بگم . اگه پسرس علاقه به دونستنشون داشت . بهش خوام گفت . )) ایییییییییییییییییییییننننننننننننه . الان...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 مهرماه سال 1384 16:36
سلام . نماز روزه هاتون قبول باشه . متن عربی که تو قسمت قبلی نوشته بودم برگرفته از یک نشریه بود که ۴ سال پیش خونده بودم و من هم کلی خندیدم اون زمان . بعدش هم امم ببخشید اسم من هادی هست نه اشکان . اگه برای اشکان کامنت گذاشتید برید بلاگ بقلی کامنت هاتون رو اونجا خالی کنید . Friends are God's way of taking care of us....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 مهرماه سال 1384 13:11
اقسام الدانشجو اقسام الدانشجو الدانشجو هو موجود الذلیل , الذی یسکن فی لانه اسمه خوابگاه.لا موجود فیه امکانات الاولیه و ابه یقطع مداوماً و هکذا ماء حار کمیاب فی شیر الآب . آلات البارد و الحار(گرمایش و سرمایش )یعمل فی شتاء و الصیف بالعکس . و هو ( الدانشجو )یطعم طعاماً فقط اسمه طعام , شیء نرمتر من السنگ , الذی قادر علی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 مهرماه سال 1384 13:09
If two witch where watching two watches , which witch would watch which watch .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 مهرماه سال 1384 13:07
تکرار خطاهای گذشته را باکی نیست از سودای گناه در گذر شرنگ نفرت. شکوه عشق را ویران میکند از کینه ها درگذر کسی را شاید با تو نیازی باشد از باور بیهودگی خود درگذر زندگی را به تمامی پذیرا باش و بر دیگران ببخشای آنگاه روزگار دگر شود از نا امیدی درگذر
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 مهرماه سال 1384 12:58
تا خاموش شدن این چوب کبریت چقدر زمان مونده ؟؟؟من که ساعت ها نگاش کردم ولی خاموش نشد ... عجیبه ... به نظر عمرش کوتاه می یومد ولی خوب مقاوت کرده با اینکه فقط یک چوب کبریت ساده بیشتر نیست که نور زیادی هم نداره ولی نمی دونم چرا خاموش نشده . به نظرم یک چیزی توش هست که نمیزاره خاموش بشه . شاید امید به چیزی ... شایدم منتظره...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 مهرماه سال 1384 22:15
سلام . ممنونم اشکان . تو یک دوست خوب هستی . دوستت دارم . فعلا که دوستت دارم ولی قول نمیدم بعدا هم دوستت داشته باشم ( آخه هر کی این قول رو به من داده بعدش خلافش ثابت شده ) زبون . چشمک . دوست آن است که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگی . بعضی ها کمک آدم که نمی کنند یک دردی هم به درد های آدم اضافه می کنند .ولی بعضی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 مهرماه سال 1384 00:57
داستان کبک کبک بس خرم خرامان در رسید سرکش و سرمست از کان در رسید سرخ منقاروشی پوش آمده خون او از دیده در جوش آمده گاه میبرید بیتیغی کمر گاه میگنجید پیش تیغ در گفت من پیوسته در کان گشتهام بر سر گوهر فراوان گشتهام بودهام پیوسته با تیغ و کمر تا توانم بود سرهنگ گهر عشق گوهر آتشی زد در دلم بس بود این آتش خوش حاصلم...
-
حکایت سیمرغ ( ۳ )
جمعه 15 مهرماه سال 1384 20:03
حکایت طوطی طوطی آمد با دهان پر شکر در لباس فستقی با طوق زر پشه گشته با شهای از فر او هر کجا سرسبزیی از پر او در سخن گفتن شکر ریز آمده در شکر خوردن پگه خیزآمده گفت هر سنگین دل و هر هیچ کس چون منی را آهنین سازد قفس من در این زندان آهن مانده باز ز آرزوی آب خضرم در گداز خضر مرغانم از آنم سبزپوش بوک دانم کردن آب خضرنوش من...
-
حکایت سیمرغ ( ۲ )
پنجشنبه 14 مهرماه سال 1384 22:27
حکایت سیمرغ ابتدای کار سیمرغ ای عجب جلوهگر بگذشت بر چین نیم شب در میان چین فتاد از وی پری لاجرم پر شورشد هر کشوری هر کسی نقشی از آن پر برگرفت هرکه دید آن نقش کاری درگرفت آن پر اکنون در نگارستان چینست اطلبو العلم و لو بالصین ازینست گر نگشتی نقش پر او عیان این همه غوغا نبودی در جهان این همه آثار صنع از فر اوست جمله...
-
حکایت سیمرغ ( ۱ )
چهارشنبه 13 مهرماه سال 1384 18:41
سلام . راستش این چند وقته خیلی از دوست هام گرفته ، ناراحت ، غمگین یا ... بودند . بعضی هاشون خودشون می دونستند چرا بعضی هاشون هم نه . بعضی ها هم بر عکس . بعدش یک چیزی رو یادم اومد خواستم تقدیم کنم به همه این دوستانم . البته متنی که می خوام بیارمش اینجا ربط زیادی نداره به این مقدمه ای که گفتم . ولی اگه درست درکش کنید...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1384 23:10
سلام زندگی . فعلا که زندگی بسی لذت بخشه . پس حالش رو می برم به شدت
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 مهرماه سال 1384 00:11
. . . نفر قبل در گودالی که نفرهای قبلتر در آن دست و پا میزدند، افتاد و نفر بعد با اشتیاق پیش آمد! چطوری شروع کنم ؟؟؟؟ بزار این طوری شروع کنم و اما سلام . تا حالا دیدی که وقتی آدم ها می افتند روی دنده لج و لج بازی چه کارایی که نمی کنند ... حالا منم می خوام حرف بزنم . چقدر حرف نزده به اندازه یک سال . شایدم یک عمر ......
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 مهرماه سال 1384 17:01
هادی مخش تا اطلاع ثانوی تعطیله . سالی ۲ بار مخش از کار می افته . هر بارم ۶ ماه طول می کشه . البته بعضی ها هم می گند درباره داشته هات صحبت کن .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 مهرماه سال 1384 00:17
هی . نمیدونم . ولی یک ذره شعور داشته باش . تولد بچه مردم رو کوفتش کردی . خیلی لذت بردی ؟؟؟ آبروش رو داشتی می بردی . کما اینکه تقریبا بردی . لذت داشت نه ؟ اسرار مردم رو فقط اگه دختر باشند خوب بلدی حفظ کنی آره ؟؟ که مثلا ازم قول گرفته بود چیزی نگم . یک کم به خودت بیا بابا . تو همین ۲ هفته ببین چند نفرو از خودت ناراحت...
-
گفتی که دل تنگی نکن ... آخ مگه میشه نازنین ؟؟؟
پنجشنبه 31 شهریورماه سال 1384 23:10
من سر حالم . یعنی این طوری می گند . دوست داشتن گناه نیست ... باید که جمله جان شوی ... تا لایق جانان شوی ... چون سوی مستان می روی ... مستانه رو !! مستانه رو !!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1384 18:10
امممممممممممممممم . سلام گلم . دلم سکوت و گریه میخواد . همشم به خاطره تو هست . دیگه دیر به دیر می یای اینجا و سرسری می خونی و می ری . تو از اولش اینجا بودی . الان ها یک خط در میون می یای . واسه همینه دست و دلم به نوشتن نمی ره . به قول یارو گفتنی : با ما به از این باش که با خلق جهانی . نوشتن حس و حال می خواد . وقتی...
-
تحت تعقیب
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1384 09:59
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 شهریورماه سال 1384 14:16
سلام . هی می گما نبینید این چند روزه هی الکی می یام اینجا آپ می کنم و می رم . اصلا حالشو می برم به کسی هم مربوط نیست . ( به جز تو و تو و تو و ... ) آهان . می گما . خوبی ؟ خوشی ؟ اگه هستی که خدا رو شکر. نیستی هم چی کارت کنم ؟؟ می خواستی باشی . اممممم . ممنونم. هی تو . آره تو . خودت رو می گم . خود خودت . با تو ام ....
-
بازم من
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1384 13:19
به نام خدا هییییییییییییییییی . من زندم . سلام . چطوری ؟ خوبی ؟ من یکی که بد نیستم . یعنی خوبم . تو رو نمی دونم . خوب باش دیگه ! خب من 15 روز بنایی داشتم تو خونمون نبودم تو نت . کامپیوتر رو بسته بندی کرده بودم . هیچ پی ام ای هم نداشتم . از الان گفته باشم . حالا اومدم . هر کی هم چشم دیدنم رو نداره به درک اسفل السافلین...
-
بازگشت به خانه
یکشنبه 23 مردادماه سال 1384 10:51
خب برگشتم سر جای اولم ... خونه آدم یک چیزه دیگست ... دیگه باز فقط برای تو می نویسم ... همین یک خونه کافیه ...
-
هم صحبت من رو ندیدی ؟ دلم تنگ براش ...
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1384 08:56
دست به نگین انگشتر سایید. دیو ظاهر شد. - ارباب چه خدمتی از من ساخته است؟ - بشین چار کلوم با هم حرف بزنیم... - حرف، ارباب؟ - آره...حرف... - چه باید بگویم ارباب؟ - نمی دونم ...مهم نیست...چار کلوم حرف بزنیم دلمون واشه. همین. - ارباب ........... می خواهید تا زیبا ترین بانوی گیتی را در برتان حاضر کنم؟ - بی خود زحمت نکش. می...
-
برای تو
جمعه 14 مردادماه سال 1384 22:42
امروز شادم کردی . شاده شاده شاد ... ممنونم ازت . با اینکه اول ناراحت شده بودم ولی بعد از زنگت یک دنیا شاد شدم . ممنونم ازت . خیلی ممنونم ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 مردادماه سال 1384 15:31
سلام . به سراغ من اگر می آیی ... ( البته اگه می آیی ) نرم و آهسته بیایید ... چون که دیگر ترک برداشته چینی نازک تنهایی من .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 مردادماه سال 1384 14:27
این شرار سرد خاکستر شده این منم ای مهربانان این منم این گل پژمرده پر پر شده این منم یا نغمه ای کز تار عشق جست و غوغا کرد و خاموشی گرفت؟ این منم یا نقش صدها آرزوها کاینچنین گرد فراموشی گرفت
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 مردادماه سال 1384 17:45
خدایا ... حیف دلم نمی یاد حرفای تو دلم رو بنویسم فقط ... ولش کن اصلا ... آب تو هاون کوفتن هست ... بین حرف تا عمل ... بین عمل تا پایبندی به عمل ... بین شنیده ها و درک کرده ها ... بین عقل و شعور ... بین قبول کردن و نکردن ... بین خالی کردن دل و نکردن ... بین ... و .... فاصله زیاده . حیف من ... صد حیف من ... حیف تو ... صد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 تیرماه سال 1384 20:24
داره برای من یه اتفاقی میافته ... آبستن یک اندیشه ام ....چیزی در من در حال حرکته ... و مرگ که زمانی سایه سیاهی داشت ... در تکرار بی دگرگونیش میگفت : ستاره از مرگ نمرد ... ستاره از فاصله مرد ...!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 تیرماه سال 1384 22:49
به نام خدای خودم چند وقته که ساکت بودم . حرف نزدم یا اگرم زدم حرف دل خودم نبوده ... همش یک سری متن های عامه پسند و کلیشه ای نوشتم برای خالی نبودن عریضه . الا ای حال دوباره قلم برداشتم تا با خودم خلوت کنم . من آدم خوشبختی هستم . خوشبهتم چون پدر و مادری دارم ، دسته گل . خوشبختم چون یک خواهر دارم که کلی بهش عشق می ورزم ....
-
بدون شرح
یکشنبه 12 تیرماه سال 1384 00:16